دوکوهه السلام ای خانه عشق

ما فقط با آنهایی کار داریم که رهرو عشقند شهید مجید پازوکی

دوکوهه السلام ای خانه عشق

ما فقط با آنهایی کار داریم که رهرو عشقند شهید مجید پازوکی

حاج سعید

 

 این مطلب کاملا دزدی است از یک سایت بلند کردم(صداقتو حال کنید!)

 

اگه می بینید خیلی طولانیه به این خاطره که صحبتهای حاج سعید همیشه خیلی طولانیه

 


بعضی ها برای اولین بارشان است و می گویند ببینیم اینها چه می گویند؛ هرسال می گویند می خواهیم برویم قتلگاه فکه، مگر چه اتفاقی افتاده؟ دوکوهه که یک سری ساختمان ترک خورده و یک بیابان است ... اینها چه می خواهند ؟

اگر از آن قدیمی ها بپرسید که چه اتفاقی افتاده، اگر به آنان اجازه بدهند و حالشان هم ردیف باشد و در این مدت خود را نباخته باشند، ورق هایی را کنار می زنند و می گویند که در اینجا چه اتفاقی افتاده است ولی اگر اینگونه نباشد، مبهوت نگاهت می کند و می گوید حسینیه حاج همت یک سوله و بقیه هم در و دیواری بیش نیست، مثل همه جا ...

شماها سالی یکبار اینجا در تور شهدا می افتید؛ والا چه کسی در شهرها برای ما از این حرفها بزند که این شهدا چه کسانی بودند؛ در مدارس و دانشگاه ها که خبری نیست، مگر این که اینجا بیاییم و از آنها بخواهیم که پرده ها را برایمان کنار بزنند و به دلمان مهر بزنند تا به درستی دست بیعت به آنها بدهیم.

اصلا مطلب امشب من همین است، چون خیلی ها دست بیعت دادند اما ظرف این چند هفته که کار سنگین شد(هفته های آخر پیش از حماسه عاشورا)، بیعت خود را شکستند؛ در طول مسیر حتی خیلی جاها نعل به نعل با آقا (امام حسین) می آمدند اما شرمشان می شد که خیمه آنان در جوار خیمه آقا باشد، اما باز هم آقا پیغام می فرستاد و دعوت می کرد.

این اتفاقات تاریخی یک بار دیگر هم افتاد؛ اگر در جنگ همه مردم می آمدند و همه پای کار بودند، ما 40- 45 میلیون نفر بودیم و کل عراق بیست و خورده ای میلیون بود؛ پس اگر شما با دست خالی هم دشنه می کشیدید، باید تصرف می کردید؛ پس چه اتفاقی افتاد که آقا روح الله بزرگ، صاحب این انقلاب عظیم به حسب ظاهر نتوانست کار را در میدان تمام کند. آیا این سوال را تا کنون از خود پرسیده اید؟

بله! این سوال به صورت انحرافی بارها و بارها برای ما گفته شده که " امام بعد از فتح خرمشهر به جنگ اعتقاد نداشت و این سپاهی ها او را مجبور می کردند و در نهایت هم با 598 توانستید به جلو بروید و الا نتوانستید در میدان کار را تمام کنید" ! ... 

هنوز هم که هنوز است، توهم این تیپ سوال ها در ذهن ما وجود دارد و علی رغم این که بارها و بارها جواب اینگونه سوال ها داده شده اما مهم  نیست چون دیگر کسی به جواب کار ندارد؛ تخم فتنه در آن سوال کاشته شده ...

اگر پای کار می بودید و می بودند، این روزها دیگر اینگونه نبود که مهمان شما " جعفر گنزالس " از اسپانیا و "اسحاق باری" از بورکینافاسو باشند.(آن شب حسینیه حاج همت دو مهمان خارجی از اسپانیا و بورکینافاسو داشت)

امشب باید برای حال و روز خودمان گریه کنیم؛ امشب می شود مقداری پرده ها را کنار زد و چیزهایی گفت ... سید و اولاد پیغمبر مدام می گفت که جنگ در راس امور است؛ آقای وزیر راه ! امکاناتت را پای کار بیاور، آقای وزیر بهداشت ! دکترهای خود را پای خط بفرست، آقای لودر بلدوزر، آقای نفت، آقای فلان ... 

موقعی می گفتند تنها کسی که حرف امام را سرمشق خود قرار داده صدام است که این جمله امام را در بالای سر خود نصب کرده که "جنگ در راس امور است" ... این مساله به طنز مطرح می شد اما واقعیت همینگونه بود چرا که برای او واقعا جنگ در راس امور بود چون قسم یاد کرده بود.

از سوی دیگر همین سعودی ها که مخصوصا در این چند ساله برایشان "غش و ریسه" می رویم، 30 میلیارد دلار، یک پارتی کمک بلاعوض فهد ملعون به این خبیث(صدام) بود.

فهد برای صدام پیغام فرستاد که باید این پول را برگردانی؛ صدام برایش نامه نوشت که ای خبیث، آیا یادت رفته که اول جنگ برایم نامه نوشتی که مادامی که حکومت خمینی برپاست، من خواب ندارم ؟ ... "المال لنا و العیال لک" گازش را بگیر و برو داخل، پول از ما سرباز از تو ...

جنگ ایران با عراق دروغ بزرگی بیش نیست و اگر این کلمه مسخره را که اساس و پایه یک تفکر اشتباه است، بتوانیم پاک کنیم، خیلی کار کرده ایم ... وقتی این را در کله ما تثبیت می کنند، نسل های آتی حق دارند بگویند که این عراقی ها مگر چه کسانی هستند ؟ ما که رفتیم وضع زندگیشان را دیده ایم ... از مهران داخل بروید، مثل این فیلم های سینمایی، یک پرده ای را کنار می زنند و یکدفعه 300 سال به ماقبل تاریخ حاضر می روید با آن خانه های خشتی گلی و کوزه و ... انهایی که رفته اند می دانند چه می گویم ...

نسل های آینده از ما می پرسند چگونه این عراقی ها با این چند نسلی که از تاریخ معاصر عقب هستند و با این شکلی که آنها را نگه داشته اند، مخ آنها را زدند که با ما بجنگند ؟

آنها غالبا شیعه بودند. نشد سنگری از عراق بگیریم که این تابلو را نداشته باشد " ولعن شکرتم لازیدنکم"، عکس ائمه داشتند، اسیری نبود که در گردنش حرز جواد و اباعبدالله نداشته باشد ... حالا زمان جنگ بود و تبلیغات می کردند که هر سنگری می گرفتیم در آن مشروب بود و فلان، نه عزیزم ... آنها حتی نمی توانستند خودشان را جمع کنند، حالا تقی به توقی خورد و 12 لشکر را سازماندهی کردند و داخل کشورمان ریختند؟! نه عزیزم ..

این که امام می گفت "استکبار جهانی "، این یک کلمه است که در حال لوث شدن است اما از شرق ترین شرق این عالم تا غرب ترین غرب کشورهای این دنیا همه با هم یک بار در طول تاریخ بشریت برای مضمحل کردن یک جریان با هم وحدت پیدا کردند که آن هدف هم نفله کردن و نابود کردن انقلابی بود که آقا روح الله در اینجا برپا کرد ... او رفت تا انقلاب را به تمام کشورهای عربی سرایت دهد و عنقریب هم این اتفاق می افتاد؛ یکدفعه ریختند اینجا، بحرینیها، سعودی ها، پاکستانی، افغانی ها که آقا به ما هم آموزش بدهید ... موقعی مرکز این آموزش ها فلسطین بود اما یکدفعه مرکز آموزش نهضت ها جمهوری اسلامی شد و پشت سرش هم در بحرین و قطر و سعودی این اتفاق افتاد.

باید سروقتمان می آمدند چون حرفهای گنده تر از قد و قواره مان می زدیم ! شعارهای ما فرامنطقه ای و فراملی بود که البته قد وقواره آدم های ما هم عجیب و غریب بود.

یکی از این علمدارها، صاحب این خیمه(حسینیه حاج همت) یعنی احمد متوسلیان است که 23 سال است مفقودالاثر است؛ یکی از این علمدارها این است که با کاظم اخوان شیرمرد و از بچه های عملیات ستاد جنگهای نامنظم، تقی رستگار و سید موسوی در اسارت به سر می برند و حتی کسی نمی داند چا اتفاقی افتاده است ... در این سه چهار ساله به برکت یک سری بر و بچه ها شلوغ پلوغی هایی کردند ؛ در دوره خاتمی که کسی را مسئول این پرونده گذاشتند و مثلا برای پیگیری یک کارناوال راه انداختند لبنان که بیشتر از هر چیزی یک سفر چرخشی و گردشی بود تا این که بخواهند به دنبال آزادی اسرای ما باشند ... خسته نباشید این همه پیگیری کردید !

احمد شیرمردی بود که دیگر مادر لنگه او را نمی زاید...

پشت سر او علم به دست "همت" افتاد. کدام همت؟ همتی که از او فقط اسم اتوبانش را می شناسید که این روزها دیگر اتوبانش هم به کار ما نمی آید ... کیپ کیپ است؛ بسته است ... از راه های زمینی دیگر ما به جایی نمی رسیم ...

یک همت هم من می شناسم که وقتی به لبنان رفت در آن سفر دیگر سر از پا نمی شناخت و حتی بعد از این که احمد اسیر شد ، گفت بچه ها قبل از این که دستور عقب نشینی به ما بدهند باید یک ضربه شست به اسرائیلی ها بزنیم که تاریخ ثبت کند...

حاج سعید قاسمی - شب عاشورای 1427 حسینیه حاج همت دوکوهه

علی رغم این که پدر این "بشار اسد" گند زد و رفعت اسد، داداشش که از خائنان مزدور آن مجموعه است و در آن مقطع وزیر دفاع بود، حاضر نشد در آنجا به بچه شیعه ها کمک کند ... ما با سلاح محدودی رفته بودیم ولی همت حاضر بود که شیربچه های خود را با همین سلاح محدود به جنگ "اشقی الاشقیا" بفرستد ...

ما باید این تاریخ را در شب عاشورابرایتان بگوئیم چون دیگر شماها را پیدا نمی کنیم ؛ ما در رادیو و تلویزیون دهها بار راجع به همت و احمد صحبت کردیم اما بخش لبنان آن را حتما کات می کنند و می گویند این سندی آشکار است که نیروی نظامی در کشورهای دیگر برده اید ؛ ولی به هر حال این اتفاقات افتاده و تاریخ را نمی شود پاک کرد؛ ماها روزی برای شمشیر زدن و کشته شدن جمع شدیم.

همه آنهایی که احمد متوسلیان جمع کرد و با خود به لبنان برد 700 تا سپاهی بودند که آنها را در پادگان امام حسین جمع کرد و گفت آقا! در آن مصیبت و تیر و تیرکشی در اول انقلاب با من به بانه آمدید ؟ خسته نباشید؛ یکی دو سال با من مریوان بودید و این همه جبهه آزاد کردیم؟ دست شما در نکنه آقا؛ فتح المبین هم با من بودید ؟ خسته نباشید؛ بیت المقدس هم با من جنگیدید و 19 هزار اسیر گرفتیم و خرمشهر را آزاد کردیم و در کنج شلمچه جگر بچه های لشکر 27 پاره پاره شد و از سه طرف آتش بر رویشان بود و بقیه لشکرها فقط غنیمت جمع کردند در خرمشهر ؛ آنجا کربلا در کربلا بود.

خدا می داند اگر بچه های لشکر 27 فقط 20 دقیقه عقب می کشیدند، همه این اسرا از جاده شلمچه و تنومه - بصره همه فرار می کردند چون راهی نداشتند ؛ یا باید این جاده را باز می کردند و یا باید از اروند رود به ساحل ابوالخصیب می رفتند.

این ارض، مطهر به خون شیرمردها است و برای همین ما بر تربت اینجا دست می کشیم و نماز می خوانیم؛ روایت داریم که خود شهدا بر حال و هوای ما نظارت می کنند، قرار است وقتی برگشتیم انقلابی و بهتر شویم.

یک همت تو می شناسی و یک همت من میشناسم؛ هر چه کرد تا یک ضربه شست به اسرائیلی ها بزند این سوری ها خیانت کردند و الان هم باید تاوانش را پس بدهند ... روزی که این شیربچه ها آمدند و گفتند بیایید یک ضربه شست بزنیم؛ اسرائیلی ها اینی نیستند که شماها می گوئید... احمد خون جگر می خورد و می گفت خدایا آیا میشه این بچه ها را یک شب با اسرائیلی ها رودررو کنم تا نشان بدهم جنگ یعنی چه؟ آیا میشود توی یک شب 300 تا تانک از اینها بزنم؟

وقتی که یک نامه درخواست نوشت و به رفعت اسد داد، او یک نگاه کرد و گفت این چیه ؟ مترجم گفت : اینها هزار تا موشک آر پی جی میخواهند؛ گفت هزار تا ؟!

متوسلیان گفت مگه چیه هزار تا موشک آر پی جی ؛ این خوراک سه ساعت جنگ بچه های من با تانک است و باید به تو نشان دهم که جنگ یعنی چه؟ همه شماهایی که با روس ها آموزش های کذا و کذا دیدید، بچه های من وارد نبرد بشوند تا به شما بگویم که جنگ یعنی چه...

ما را سرکار گذاشتند و گفتند که اگر همه انبارهایمان را بگردیم سه هزار تا گلوله آرپی جی نمی توانیم پیدا کنیم و از این حرفا ...

در هر حال شناسایی ها کامل بود که شیربچه های خمینی در شناسایی ها رفتند و عکس حضرت امام را روی تانکها چسباندند و آنجا بود که اسرائیلی ها به هم ریختند و دیدند که مقوله اینها با "یاسر تلفات"(عرفات) و اینها خیلی فرق می کند؛ آن موقع هنوز حزب الله لبنان هم تشکیل نشده بود و اول قصه بود...

یک صحنه دید همت؛ به زور یک هواپیما مهمات آمد در سوریه نشست و چقدر این سوری ها ما را پشت در فرودگاه نگه داشتند و خوار و ذلیل کردند؛ همینطور که ایستاده بودیم ، یک هواپیمای سازمان ملل (UN) آمد و نشست ، یک سری ماشین سازمان مللی آمد و سوری ها در را باز کردند و یک سری چشم آبی با سگ و کیف سامسونت بالا رفتند.

حاجی که این را دید، وقتی حاج همت عصبی می شد رگهایش بیرون می زد ؛ می گفت این پدرسوخته های جاسوس را ببین که همه عنان این سوری ها و لبنانی ها دست اینهاست و آزادانه می روند و می آیند و ما که آمده ایم بجنگیم برای اینها، با ما اینجوری رفتار می کنند؛ اسرائیلی ها شاهراه بیروت دمشق را گرفته اند و بیروت تصرف شده و این شارون ملعون فاجعه صبرا و شتیلا را ایجاد کرد، اما حتی در این شرایط این خبیث ها و ترسوها و بزدل ها حاضر نبودند به ما کمک کنند...

این داستان گذشت، همت همیشه از این جریان یاد می کرد؛ رسید به والفجر مقدماتی، در آنجا شب عملیات یک شب عاشورایی بود، حاجی وقتی به هم می ریخت روی پنجه های پا می ایستاد و رگش بیرون می زد و می گفت "بچه ها راهی به جز جنگیدن برای ما نیست"... وقتی صحبت می کرد این بچه ها چنان انرژی می گرفتند که می خواستند کوه را از جا بکنند.

آنجا حاجی یک جمله گفت، گفت که " به خدا قسم اگر فردا از این 13 کیلومتر رمل و سه کیلومتر موانع عبور نکنید و خط دشمن را نگیرید، آنهایی که می خواهند به کنفرانس غیر متعهدها بروند دستشان خالی خواهد ماند، اما باید سیاسیون ما با دست پر، حرف بزنند."

من بعضی موقع ها برای این سیاسیون کپک صحبت می کردم و می گفتم ، بدبخت ها این میز و مقامی که دارید مرهون کسی است به نام همت که بچه هایش را ترغیب می کرد روی سیم های خاردار بغلتند و پیروزی کسب کنند و هنوز هم که هنوز است جنازه هایشان بعد از 10 سال در کانال ها باشد که تو بروی و بشوی سفیر ایران در لبنان و جگر نکنی عکس چمران را در اتاقت بزنی، عکس چمران، بدبخت، نه احمد متوسلیان که بگوئید مثلا این بلاتکلیف است...

حاجی می گفت : "بچه ها اگر نجنگید به خدا این سازمان مللی ها می آیند عنان ما را به دست می گیرند و من در سوریه ولبنان این وضعیت را دیده ام"... شب عملیات والفجر مقدماتی این حرفها را برای بچه ها می زد؛ من می گفتم این چی میگه...

زد و این صحنه ها تمام شد و من کی فهمیدم تو چی می گی؟ ... زمانی که 598 را امضا کردیم، آمدند. همان هواپیما سفیده و با همان آدمها آمدند... در هتل بنده و جمعی از دوستان مسئول استقبال و رتق و فتق امر سازمان مللی ها بودیم.

فرانسوی ها ، ایتالیایی ها و فلان و آمریکایی ها هم آمدند که اگر زدید و کشتید و هر چی بود، غرامت و اینها را بی خیال شوید چون شماها پافشاری می کردید!

ما از 18 ملیت اسیر داشتیم در این جنگ چون از 37 کشور پای کار جنگ با ما آمده بودند؛ سودان، مصر قطر، پاکستان، افغانستان، دوبی، بوسنیایی، صرب، روس، ترکیه، کویت درپیت، عربستان سعودی ... 18 ملیت که در تاریخ ثبت شده ... اصلا می دانی ؟ نمی دانی ...

همت ! من نمی فهمیدم تو چه می گویی ... می دانی کی فهمیدم؟ روزی که از اینها استقبال کردیم دیدم آمریکاییه هم داخل هیات اینهاست... همه مثل آدمی زاد لباس پلنگی پوشیده بودند، اما آمریکاییه چطوری لباس پوشیده بود ... یک لباس کابوی، شلوار چرمی گاوچرانی، پشت این کفش مهمیز بسته، کلاه وسترن، کمربند چرمی، انگار برای گاوچرانی آمده حرام زاده ... قد دو متر و بیست و سانت که از آسانسور داخل نمی آمد ... وقتی آمد وقتی با من مواجه شد، زد پشتم و گفت : " hello my frend "

تا این را به من گفت من یکدفعه دوباره سال 61 به یادم آمد ، باهمت ، دیدم همت جلویم ایستاده و می گوید "بچه ها بجنگید اگر نجنگید اینها دوباره عنان ما را در دست می گیرند " ( حاج سعید در این بخش از صحبت ها می گرید)

من این رو نگاه کردم گفتم : همت ! آمدند، آمدند برادر ...

من و تو نمی توانیم عمق اینها را بفهمیم ، او فهمید کسی که امضا کرد ننوشت این برای من "احلی من العسل است"، نوشت جام زهر را ...

حالا که تا آخر خط با من پای این کار نیستید من رفتم ، خداحافظ ... دروغ هم نبود چون وقتی که این جام را سر کشید 6 ماه بیشتر دوام نیاورد؛ اگر به سال کشیده بود می گفتند که او با کلمات بازی کرد ...

حاج سعید قاسمی عاشورای 1427 حسینیه حاج همت دوکوهه

اینها را اینجا می گویم که اینجا وقتی می گوئید آمده ایم با شهدا و سید علی دست بیعت بدهیم ... یک بار این بلا را سر امام آوردید شماها و گفتید تا آخر خط هستیم ... ولی باز هم از پشت به او خنجر زدید

او گفت : " بچه های من تنها راه پیروزی "اهدی الحسنیین" است، یا همه پیروز می شویم و یا همگی به شهادت می رسیم که آن نیز در نزد ما پیروزی است" 

راه سومی وجود ندارد ... به اون یارو نماینده گفتند با آمریکا چکار می کنی، گفت ما که نمی توانیم با آمریکا بجنگیم، ما یک تاکتیک دیگری داریم، از روی آمریکا پرش می کنیم !

آنهایی که چنین تفکری در ذهنشان ایجاد شده بود، الان میفهمم که چرا آنجا امام دید که اینها تا آخر قصه پای کار نیستند ... چون تا آخر قصه کسانی باید بیایند که امضا کرده باشند که برای شهادت آماده ایم ...

کسانی که روزی اینجا (دوکوهه) بودند، فقط به زبان نمی گفتند ... توی کانال 5 شبانه روز جنگیده و وصیت نامه نوشته ، اسیر پیشش هست، زخمی ها هم پیشش هستند و آب نیز آنجا هست، اما عین آن چیزی را که مکتب اهل بیت به او گفته پیاده کرده ؛ یعنی آب را تقسیم کرده در کانال، به مجروح و اسیر به یک اندازه آب داده ...

تا قبل از جنگ سعی می کردند ما را "خر" کنند و می گفتند، این چیزی که شماها می گوئید مال زمان امیرالمونین و حسین بن علی است و آنها هم نوری از آسمان بودند و دیگر تکرار نمی شود و شما هم ادای آنها را در نیاورید ...

اما تاریخ یک بار دیگر تکرار شد ... کسی آمد به نام آقا روح الله که با دست خالی در مقابل همه تاکتیک ها و تکنیک ها زد و گرفت ...

ساواک می دانی یعنی چه ؟ نمی دانی ... در جنگ، شوروی، انگلیس، آمریکا ، تمام سلاح ها و اند جنگولک بازی های دنیا جمع شده بود علیه ما .. می دانی یعنی چه؟ 

اما انقلاب را برای ما خفیف جلوه می دهند، این آتشفشانی که دنیا را به زلزله چند ریشتری واداشت ... شاگردانش چه کسانی بودند؟ احمد بود، همت بود که اگر تا آخر معرکه بودند این داستان را تا آخر جلو می بردند و جاهایی امروز شمشیر می زدند که دیگر دغدغه این را نداشته باشی که سپاه بیاید برای ما آموزش دفاع کوی و برزن بگذارد (!) خاک بر سر ما ... آموزش کوی و برزن یعنی این که خیلی ببخشید، شلوارت را نگهدار ... یعنی عین فضاحتی که امیرالمومنین(ع) درباره آن گفت "بدبخت ملتی که بخواهد در کوچه پسکوچه های خودش بجنگد"، مثل این عراقی ها که ایستادند تا تانک و توپ در بین الحرمین و وادی السلام بایستد و آرپی جی بزند ؛ این ملت بدبخت است دیگر ... افتخار ما این است که بر و بچه های ما نگذاشتند که آنان بیایند در شهر تا ما با آنان بجنگیم؛ در جاهایی جنگیدند که می گفتند اینها دیوانه بودند ... فکه کجاست؟ چنانه کجاست ؟ شرهانی، شیلات ، بیات، قلاویزان، کنج کوچ و فلان کجاست که اینها غریبانه کشته شدند ...

1200 کیلومتر خط تماس است که تو یک شلمچه و طلائیه و فکه را می دانی، آن هم به برکت شهدایی مثل سید مرتضی آوینی و محمودوند و اینهایی که ...

من تمام پشتم خونی است از تمام خیانت هایی که شده ... باید بگویم که جماعت تو رو خدا بس کنید، اگر که پای کار نیستید شعار ندهید و این آقا را هم سر کار نگذارید ؛ چون سابقه دارد در همین سالها که این کار را کردند ...

 آن نماینده های خبیث، نامه نوشتند به سید و اولاد پیغمبر و گفتند : آقا با آمریکا سرشاخ نشو ... دیدی که امام هم نتوانست و آخر هم جام زهر را سر کشید که موجب امتنان ملت شد... شما هم این مملکت را به بن بست نکشان تا بخواهی زهرنامه امضا کنی ... پس کرکره را بکش پایین ...

این نامه را بیش از 120نفر امضا کردند ... حواست بود ؟ بله انشاءالله حواست جمع بود چون انتقام را گرفتی و سری بعد نگذاشتی این ملعون ها جلو بیایند ... حتی در بین کاندیداهای ریاست جمهوری هم بود و می گفت پنجاه تومان به شما می دهیم و اون یکی گفت راه آمریکا را باز می کنیم  و فلان ... مردم گفتند هری بروید دنبال زندگیتان ... تنها راه نجات تفکر امام خمینی است و بس ... به همین خاطر است که امروز دومرتبه مسخره مان می کنند در شهر که اینها دارند نظام را به بن بست می کشانند و می خواهند دوباره جنگ براه بیاندازند ...

نه ، به خدا ما غلط بکنیم ، تفکر خمینی خیلی وقت است که رفته، احمدی نژاد که هیچی، پدر احمدی نژاد هم نمی تواند آن را زنده کند ... ما پای کار تفکر خمینی نیستیم ...

تفکر او این بود که " هیهات اگر خمینی یکه و تنها هم بماند ، به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بت پرستی است ادامه خواهد داد و به یاری بسیجیان جهان اسلام، این پابرهنه های مغضوب دیکتاتورها خواب راحت را از دیدگان سرسپردگانی که به ظلم و ستم خویش اصرار می نمایند سلب خواهد کرد " " راستی اگر بسیج جهانی مستضعفین تشکیل شده بود - بسیج جهانی مستضعفین نه این قطره چکانی هایی که شما درست کرده اید و واکسن می زنید ..- چه کسی جرات این همه جسارت با فرزندان معنوی رسول الله را داشت "

عشقش این بود که اینها سازماندهی شوند ... نه امروز که دیگر ام القرایی وجود ندارد ورهبری برای جهان اسلام وجود ندارد ... ما می گوئیم که حضرت آقا را قبول داریم ولی در دنیا که می بینید هر کسی می ریزد و سفارتی را آتش می زند ... خون ها به جوش آمده ولی کسی نیست که این قطرات پراکنده را - به تعبیر امام- متراکم کند و یک جا ضربه به آنان بزند ... گیر اکنون در جهان اسلام این است ...

این را می خواست آن سید به شما بفهماند که ما قدرت داریم و می توانیم بزنیم پس بیایید، می شود ، اما باورمان نشد، گفتند خسته شده ایم و بگذار کمی استراحت کنیم اما همان خرده خرده این شده که امروزه داخل شهر اینهمه سنگین شده ایم ... ماشین و سویچ یک طرف، خونه و فلان یک طرف، زن، بچه، مدرک، دانشگاه، درجه ، همه اینها به تو چسبیده و سنگین شده ای و تا اسم جهاد و جنگ می آید می گویی نکند طوری شود ...

بچه های ما که انقلابی ترین بچه ها بودند امروزه وقتی اسم جهاد و جنگ می آید جا می زنند ... ای خدا! من از روزی که می خواستم ازدواج کنم گفتم ما پاسداریم و پاسدار یعنی این که جانش کف دستش است ... البته آن موقع ها اینطوری بود و ما اینگونه بیعت کرده بودیم ...

خواهشا اگر نیستید شعار ندهید و این سید اولاد پیغمبر را تا ته خط نبرید و بعد .... کما این که این سوال را پیوسته از خود کردی که چرا وقتی امریکایی ها و انگلیسی ها به کربلا و نجف ریختند چرا آقا دستور نداد .... برای چه آقا بخواهد چنین دستوری بدهد ؟

آقا به تو نگاه می کند که اگر خودجوش پای کار بودی و فرمانده سپاه و جماعتش پای کار بودند و دل رهبر را گرم می کرد که آقا اجازه بده به میدان برویم ... نه این که بنشینند و بگویند آقا هر وقت صلاح دیدند به ما دستور می دهند و ما در خدمتیم (!)

نه برادر ! رهبران و پیامبران هیچ وقت چیزی فوق استطاعت شما نخواستند و هیچ وقت تو را به خودکشی ترغیب نکردند ... دیدند که اگر پای کارید، می گفتند و اگر نه به موعظه به شما کفایت می کردند ...

حاج سعید قاسمی

این روزها و این شبهای عاشورایی یک بار دیگر باید به هم بریزی ... آنهایی که اینجا نشسته بودند (حسینیه حاج همت دوکوهه) وقتی حاج همت برایشان صحبت می کرد، توی اتاق ها می نشستند و با خودشان کل کل می کردند .... یک وصیت نامه های ... ببخشید ... ببخشید ... یک وصیت نامه های مسخره ای می نوشتند ... اورکت من متعلق به بیت المال است آن را اگر سالم بود برگردانید، چهار کتاب دارم که متعلق به کتابخانه مسجد است، 150 تومان به بقالی سر کوچه بدهکارم، این خودکار ...

خیلی مسخره است سعید قاسمی، نه ؟ ... بله برای امروز که در این منجلاب در حال غرق شدن هستی، بدبخت این حرفها حاسبوا قبل ان تحاسبوا بود... شبها می نشستند اینجا و درس می گرفتند و اینجا نقطه اوج پرواز بود که ما امروز از دوکوهه لذت می بریم ...

از این چیزها که در این شهرهای مسخره این حرفها چیست که ما می زنیم ... وقت مگر می شود که ببینم از صبح تا شب چه غلطی کردم ... اینها چیزهایی است که باید با خودمان به شهرها ببریم ... بگوئیم رفتیم آنجا و راجع به آدم هایی برایمان صحبت می کردند که در دوره ما زندگی می کردند و با همان حالات شهید شدند ... یعنی این که راه علما را که درس بخوانی و خارج و مکاسب و اینها را میانبر زدند ... یک شبه ره صد ساله را میتوان طی طریق کرد، اما به شرطها و شروطها... اینجوری نیست که یکدفعه شور حسینی به سرت بزند و پیشانی بند ببندی و آهنگران هم برایت بخواند و به خطر بروی و شهید بشوی ... نه عزیزم کار دارد ...

آن موقع ها که در زمان جنگ خیلی ساده تر بود ولی الان خیلی کار دارد ... من و امثال من که کارمان با کرام الکاتبین است ... شما جوان تر ها یک خورده قاطی کرده اید ... نگاه می کنید می بینید این که ضرغامیه که پای درس علما بود،  میگوید این اصحاب برره به خاطر این دلقک بازی هایشان به بهشت می روند ... خوب بچه من نگاه می کند و می گوید این که حزب اللهی است و اگر این حرفش هم درست باشد که اینها با این مسخره بازی هایشان به بهشت می روند .... احمد کاظمی و یزدانی و اینها هم به خاطر 25 سال خدمت شبانه روزی زیر آتش و در مصیبت ها به بهشت می روند .... بچه نگاه می کند می بیند و می گوید من مگر دیوانه ام که راه بابا یا راه احمد کاظمی را بخواهم بروم و زیر آتش بروم ؟ ... اگر رفتن به بهشت اینقدر راحت است، می روم دانشگاه و هنر دلقک بازی یاد می گیرم ...

مگر شماها این روزها این چیزها را در سر بچه های ما نمی کنید ؟ مگر این روزها اینگونه ما را در زمین نگاه نداشته اید که از شهر تهران دیگر بوی مسلمانی نمی آید ... حتی در جاده قم هم ای "مازیار بیژینی" دیشب که می آمدیم دیدی که "ساعت رادو"، "بنز الگانس" و فلان .... کار از این تبلیغات هم گذشته و حتی در فرودگاه، خود "الگانس" را آورده اند و گذاشته اند تا وقت پرواز، هفت دور هم دور این "الگانس" طواف کنی وبفهمی که تو جزو کارمندان بدبختی هستی که تا صد سال دیگر هم نمی توانی این را بخری ولی دور این طواف کن و بفهم که اگر می خواهی به این برسی باید میانبر بزنی و کارای زیر میزی بکنی تا خودت را به این "الگانس "برسانی ... این به تو و این بچه ها دارد تلقین می کند پس در این چنین شرایطی مگر مسخره بازی است که من بخواهم برایشان از شهادت حرف بزنم؟

پسرم، دخترم همه اینها را بریز دور ... احمد متوسلیان با آنهایی که جنگیده بود وقتی میخواست لبنان برود می گوید یک بار دیگر وصیت نامه بنویسد ... هر که دارد هوس کرببلا بسم الله

باور کنید دوستان اگر این حاجیپورها، چراغی ها، دستواره ها، قجه ای ها، کاورها، رستگارها، بهمنی ها و آنان بودند چکار می کردند ...

چقدر قشنگ گفت کاظم کاظمی ... خدایا اگر دستبند تجمل نمی بست دست کمانگیر ما را ..... کسی تا قیامت نمی کرد پیدا .... از آن گوشه کهکشان تیر ما را ... ولی خسته بودیم و یاران همدل ... به نانی گرفتند شمشیر ما را ...