مسافری از عشق!

بسم رب النور!
سلام
نمیدونم چرا ما یه ذره شانس نداریم؟!
درست ده روز دهه فجر و عید غدیر اومد و رفت و وبلاگ دوکوهه تکون نخورد؟
چرا؟!!!
بخشید این سوال رو من باید جواب بدم
نمیخواهم ماست مالی کنم! ولی باور کنید هم کامپیوترم مشگل داشت و هم مغزم!
که البته دومی مشگلش خیلی بیشتر بوده و هست
به هر حال فکر کنم شما هم مطمئن شدید که کم سعادتی شاخ و دمب نداره
دیروز 22 بهمن بود این روز بزرگ رو به همتون تبریک میگم
روز قبلش هم عید غدیر بود
هر چند بسیار دیر ولی عید غدیر رو هم به عاشقان امیرالمومنین و تمام عاشقان ولایت تبریک مگیم



الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین به ولایت علی بن ابی طالب امیرالمومنین

----------------------------
در ضمن یه توضیح هم باید عرض کنم
یه عده از دوستان بنده رو متهم به بی سواتی کردندو گفتند چرا اینقدر غلت! املایی داری؟
باید عرض کنم که بنده چون اغلب به زبان محاوره ای می نویسم بعضی اوقات جمله ها رو اون طور که تلفظ میشوند مینویسم
مثل کلمه ((تارف)) که در متن قبل نوشتم به جون خودم میدونم که اصلش ((تعارفه)) ولی این طوری بیشتر حال میده ...نه؟!!!
یا کلماتی مثل میخام که می خواهم نوشته میشه ولی این طوری همذات پنداریش بیشتره!!!
حالا شما هم گیر ندید دیگه!!!!
-------------------------------------
آخرین مطلب هم که چون خیلی طولانی شد (شماها که هیچ کدومشو نمی خونید !!!) در مورد آمدن به وبلاگ دوستانه
راستش شرمنده همه کسانی هستم که با اینکه من چند وقته به وبلاگشون سر نزدم میان و به ما سر میزنند
ان شاالله سعی میکنم بیام و جبران کنم (دعا کنید وقتم باز بشه اگه نخواستید دعا کنید بختم باز بشه!!!)

--------------------------------------------------------ژ
این مطلب هم باز درد دله (جدیدا زدم تو کار درد دل آخه الآن تیریپه!!!)
امیدوارم فقط به درد خودم نخوره!!!
-------------------------------------------

مسافری از عشق!

بسم رب الشهدا
دلم گرفته است
از همه چیز بیزارم
در این شهر حتی چاه هم برای درد دل وجود ندارد
دوست دارم کنار نخلی بنشینم و زار زار گریه کنم
اما اینجا نخل پیدا نمیشود
دوست دارم از همه چیز دور شوم و از همه کس دل ببرم
دوست دارم جایی باشم که تا فرسنگ ها اطرافم هیچ موجود زنده ای نباشد
هر چه دوست دارم فریاد بزنم
فریاد از ته دلبلنددنباله داراز اعماق هنجره ام
اما در شهر ما حتی نمیشود بلند گریه کرد
اینجا فاصله جسمی انسانها از دو متر بیشتر نیست!!!
دوست دارم گریه کنم
چشمانم را آب پر کرده است!
وقتی بغض میکنم چهره ام خنده دار میشود
مخصوصا موقعی که میخواهد بغضم بترکد چانه ام میلرزد وای که چقدر خنده دار است
از همه خنده دار تر چروک های صورتم موقع گریه است
این همه موضوع برای خندیدن هست ولی من باز هم گریانم
اینجا هیچ واژه ای به اندازه گریه خنده دار نیست!
اینجا هیچ واژه ای به اندازه خنده گریه دار نیست!
اینجا شهر من است
زادگاه هزاران نفر مثل من!
اینجا روزهای هفته هفت روز است از شنبه آغاز می شود
وای که از ترمزهای پشت ترافیک صبح های شنبه متنفرم
روزها میگذرد هفته ادامه دارد
چیزی مثل برق از کنارت می گذرد بادش به تو میخورد خودت را کنار می کشی
خوب که نگاه میکنی میبینی ماشینی در خیابان با سرعت حرکت میکند و کوچک می شود
وقتی رد می شود تازه صدای نوارش به گوشت می رسد
آری جدید ترین کاست جدید ترین خواننده سال 82 نه راستی سال آنها میلادی است
2oo3
روزهای هفته باز هم میگذرد و همچنان دلتنگم
صدای بوق ممتد از داخل اتاق به گوشم می رسد ابتدا فکر کردم ترافیک شده است
سرم را از پنجره بیرون بردم و نگاه کردم
خیابان شلوغ نبود ترافیکی هم در کار نیست
اما آنطرف تر را که نگاه می کنی چندین ماشین مدل بالا را میبینی که صف کشیدند
صفشان را که میبینم ابتدا فکر میکنم کوپن روغن اعلام شده
ولی چرا با ماشین در صفند؟
وقتی دقت میکنم میبینم در کنار خیابان زنی ایستاده است که همه ماشین ها برایش بوق میزنند
شنیدم به این زنان میگویند : زنان خیابانی
سرم درد میگیرد پنجره را محکم میبندم
اینجا شهر من است
روزهای هفته در حال اتمام است
شبهای شهر من پر از چراغ است در حال عبور از ?وچه هستم
چراغهای رنگارنگ بسیار تند تکان میخورند
از پنجره ی?ی از خانه هاست
سایه هایشان معلوم است
صدای موسیقی تند می آید
به تندی عبور میکنم
نام کوچه را نگاه میکنم ولی ای کاش نگاه نمیکردم از نام شهیدی که ?وچه به نام اوست شرم میکنم!
پنج شنبه میرسد
آرامش!
مینی بوس به سمت بهشت زهرا می رود
نوبت شارژ باطری دلمان است
نسیم خنک به صورت میخورد
صدای نواری می آید که از بچگی انیسم بود
من اخر طاقت ماندن ندارم
پرچمهای رنگین روی مزار شهدا تکان می خورد
عکسهای تابلوهایشان را میبینم
انگار همه آنها را میشناسم



نوار حرکت میکند و جلو می رود
چرا برداشتند این نردبان را؟
چرا بستند راه آسمان را؟
اینجا شهر جاماندگان است
هزاران جا مانده مثل من
خیلی زود می گذرد
باید برگشت
ولی فقط با یک امید
فردا جمعه است
مسافری در راه است
مسافری از عشق!





کلام شیدا!
((۳۷))

مادرم هیچگاه آن لحظه ای که در اتاق نشسته بودیم و گفتم می خواهم بروم مأموریت، گفتی برو به امید خدا، و با این کلمه ات پای ورقه سرخ شهادتم را امضاء کردی یادم نمی رود و متشکرم از تو که این آخرین امضا را دادی.
پاسدار شهید، عباس کردآبادی

*************************
دوستانی که لینکشون توی وبلاگ دوکوهه نیست خواهشا و عاجزانه! خواستارم به من بگویند (اگه قبلا گفتند یه بار دیگه بگن چون من فراموشی!!! دارم)) تا باهاشون تبادل لینک کنیم
منتظر نظرات شما هستم
التماس دعا و یا علی