دیروز...امروز...فردا!

              بسم رب الشهدا

سلام

ببخشید که دیر به دیراپدیت میشیم آخه مشغلمون زیاده و عقلمون کم!

یه توضیح در موردمطلب پایین ((مرده و قولش)) بدم عده ا از دوستان فکر کردند که این خاطره در مورد من اتفاق افتاده است اگه کسی از این قول ها به ما داده بود که دیگه وبلاگ نویسی نمیکردیم اصلا جواب سلام کسی رو هم نمیدادیم خدایی خیلی با کلاسه یکی همچین قولی به آدم بده این مطلب خاطره یکی از عزیزان جنگ رفته ای است که من با کمی تحریف! به این صورت نوشتم .در ضمن دوستانی که لینک دادند خواهشا بگویند تا من زیر دین نباشم فردا مدیون کسی نباشیم مرگ  خبر نمیکنه!!!

 


                                           دیروز...امروز...فردا!

یادش بخیر روزهایی که شهرمان یک رنگ داشت  وقتی که همه دلها آبی بود و تمام مشت ها گره شده به سمت دشمن بود!

امروز شهرمان هزار رنگ است رنگهای تیره و روشن رنگ دلها را نمیتوان دید شاید اصلا رنگی نداشته باشد تعدادی از مشت ها باز شده اند و آغوش باز کرده اند!

 

یادش بخیر روزهایی که شهرمان بوی دود اسفند میداد که مادران برای جوانانشان  روشن میکردند و برای پیروزی شان دعا میکردند

امروز شهرمان پر از دود است دودی سمی که از حلق دختران و پسران حرکت میکند و از میان لبهایی که رژهای هزار رنگ رویشان مالیده شده است وارد شهر میشود!

 

بادش بخیر روزهایی که شهرمان پر بود از دختران جوانی که سیاهی چادرشان را از سرخی خون شهیدان امانت گرفته بودند و زینب وار در پشت جبهه فعالیت میکردند!

امروز شهرمان پر است از دخترانی که هر روز رنگی جدید به خود میگیرند و هر روز نوعی دیگر خودنمایی میکنند و هر کدام یک رنگ و بو دارند رنگهایی که چشمان انسان را میسوزاند و بوهایی که تنها نویدش حالت تهوع است!



                                 
 

یادش بخیر روزهایی که شهرمان بستر پسران جوانی بود که تنها مدشان لباس خاکی و چفیه ای دور گردن بود و با دلی بی آلایش در شهر حرکت میکردند و چشمانشان فقط افق های پیروزی را می دید!

امروز شهرمان بستر پسران جوانی است که روی تی شرتهایشان عکس هر حیوانی را میتوان دید ژل روی موهایشان از چندین متر فاصله چشم را آزار میدهد و چشم هایشان مانند فلشی به سمت دخترهای شهر خیره شده است!

 

یادش بخیر روزهایی که اگر مادر شهیدی گوشه خیابانی می ایستاد همه میخواستند سوارش کنند و به مقصد برسانندش و در آخر به جای کرایه از مادر فقط قول دعا بگیرند!

امروز شهرمان پر است از ماشین های مدل بالایی که پشت هم صف میکشند و با هزار خفت کسانی را سوار میکنند که آنقدر گوشه خیابان ایستاده اند و سوار شدند

فقط نام ((خیابانی)) سزاوار آنهاست.

 

یادش بخیر روزهایی که شهرمان پر بود از صدای مارش جنگ و صلوات و دعای پیروزی و گوش هایمان را نوازش میداد قلب هایمان را مستحکم میکرد

امروز شهرمان پر است از صدای موسیقی های تند و پاپ و جاز و راک که فضای شهر را تسخیر کرده اند و در گوش انسان مثل بوق صدا مکیند و سر درد تنها نتیجه اش است!

 

و در آخر...

 یادش بخیر روزهایی که جوانان ما در جهاد اصغر موفق بودند و پتانسیل جوانی خود را در راهی پاک مصرف کردند

و امروز بسیاری از  جوانان کشور به برکت آزادی آوردن عده ای چاره ای جز دست و پا زدن در منجلاب فساد  را ندارند  

 

اما تمام دیروزی ها و امروزی ها فقط یک امید دارند به امید مصلحی که فردا می آیدو اصلاحات واقعی را خواهد آورد و تمام مصلحان دروغین را بر جای خودمی نشاند ... یا مهدی ادرکنی



قصه های نه چندان بلند!
اول
                    فرمانده بلند داد زد سر ستون بشمار...

بچه ها شروع کردند هر کسی به ترتیب ایستادن در صف شماره خود را میگفت

نفر آخر بلند داد زد:39 ولی ستون 40نفره بود یه نفر شمارش رو به هم زده بود فرمانده فهمید کار کیه داد زد:

کربلایی بیا بیرون صد تا بشین پاشو

فرمانده بلند داد زد سرستون بشمار...

نفر آخر بلند داد زد 39 چون ستون 39 نفره بود فرمانده اشکهاشو پاک کرد و گفت:کربلایی هم کربلایی شد!



کلام شیدا!

((۴۲))

امروز این سعادت به من دست داده تا به کربلای ایران، جایگاه عاشقان خدا، قرارگاه سرداران رسول گرامی و پویندگان راه علی و پیروان حسین و سربازان امام زمان (عج) و یاوران رهبر عزیز، خمینی کبیر و راهیان شهادت بیایم و برای رسیدن به این مکان چه انتظارها کشیده ام خدا می داند، و با آگاهی کامل و با عشق به الله به این راه آمده ام تا برای رضای او جهاد کنم و از این تن خاکی عروج کرده و به خدا برسم. و شما پدر و مادرم! اگر من شهید شدم غم مخورید چون شهید هرگز نمی میرد و پیش معبودم روزی به من داده خواهد شد. و ثانیاً من امانتی بیش در پیش شما نبودم و شاد باشید که چه خوب دین خود را ادا کردید.
از نوشته سردار شهید «مرتضی یاغچیان»



در ضمن نظرتون رو در مورد این مطلب ((قصه های نه چندان بلند!)) بگید چون میخواهم مثل بخش کلام شیدا ادامه دار باشه در ضمن نمیدونم این پرشین بلاگ چه فیلم جدیدی در آورده که باید برای نظر دادن کد تصویری وارد کرد اون هم که همیشه باز نمیشه و ضربدر میاد خدا هدایتشون کنه یه ذره از این بلاگ اسکایی ها یاد بگیرن! یا سایتشون سالمه یا به طور کل تعطیل آدم تکلیفشو میدونه ...چقدر حرف زدم کف کردم!...التماس دعا ویا علی!