دوکوهه السلام ای خانه عشق

ما فقط با آنهایی کار داریم که رهرو عشقند شهید مجید پازوکی

دوکوهه السلام ای خانه عشق

ما فقط با آنهایی کار داریم که رهرو عشقند شهید مجید پازوکی

سومین روز از هفته دفاع مقدس

توجه    توجه
علامتی که هم اکنون می شنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمز است و معنا و مفهوم آن این است که حمله هوایی صورت خواهد گرفت خانه و محل کار خود را ترک کنید و به پناه گاه بروید...

کودک آرام در آغوش مادر آرمیده بود و مادر زیر لب برایش لالایی می خواند تا زودتر خوابش بگیرد
 مادر به چهره معصوم دخترش نگاه می کرد و لالایی می خواند...تازه چهارساله شده بود!
هنوز کودک خوابش نبرده بود که صدایی گوش خراش خلوت زیبای مادر و دختر را ویران کرد
...توجه...توجه...علامتی که هم اکنون...
کودک از خواب پرید صدای آژیر فضا را پر کرد از کوچه صدای همهمه می آمد مادر تا خواست حرکتی انجام شود صدای آژرید تبدیل به صدای شیهه هواپیمایی شد که در آسمان شهر جولان می داد صدای شیهه هر لحظه بیشتر می شد مادر دخترش را درآغوش می فشرد صدا آنقدر نزدیک شد که گویی هواپیما وارد اتاق شده است کودک گریه می کرد و صدای گریه اش با گلوله ای که از هواپیمای جنگی خارج شد مخلوط شد گلوله ای که به سمت کوچه آنها حرکت کرد و ترکشی که بین این همه جا سینه کوچک دختر را برای آرمیدن انتخاب کرد...
کودک ارام در آغوش مادر خفته بود و مادر با گریه آرامش برایش لالایی میخواند او بلند گریه نمی کرد چون بالاخره کودکش خوابیده بود!



                                        روز سوم جنگ!

2/7/1359

اشغال شهرهای مهران و سومار و نفت شهر، به دست ارتش متجاوز بعثی عراق.

حمله هوایی ارتش عراق به مناطق نفت خیز و تأسیسات جزیره خارک.


                                      نامگذاری روز سوم هفته دفاع مقدس:

روز شهادت و جانبازی

پاسخگویی دستگاههای دولتی و خصوصی به نحوه خدمات رسانی به ایثارگران




در صورتی که قسمت های قبل داستان را نخوانده اید می توانید قسمت اول و دوم داستان را بخوانید

                           خاک و باران

                                         ((قسمت سوم))

جواد داشت صحبت میکرد که زنگ خونه به صدا در اومد

جواد از حیاط داد زد کیه؟

-منم هادی

- وایسا هادی جون اومدم... زینب خانم بدو ماشین عروس اومد

زینب و مادرش همراه جواد مادرش سوار ماشین  هادی شدند و حرکت کردند هادی دوست جواد بود  که ماشینش رو برای عروسی در اختیار جواد گذاشته بود

تو ماشین نشستند و جواد گفت:

هادی جون خدا ماشینت رو حفظ کنه اگه نبود باید با تاکسی عروس خانم رو جا به جا میکردیم

هادی گفت:

قابل شما رو نداره داش جواد ... پیشکش!

-حالا خودتو لوس نکن ماشین از این بهتر نداشتی – ماشین هادی  یه پیکان کرم  51بود-

هادی گفت :

دارم آقا جواد به بنز سفید دور لاستیک سفید! دارم ولی بنزینش تموم شده بود این رو اوردم

-          خدا را شکر این بنزین داره و گرنه باید یه دربست میگرفتی و ما رو میبردی خونه

...............

جواد رنگش پریده بود اولین باری بود که نمیتونست جواب تیکه هایی رو که رفقاش بهش میندازن بده

_آقا جواد کت شلوار بهت میاد ها  بگو یه دست کت شلوار خاکی برات بدوزن تو جبهه تنت کنی

-          جواد جون چرا رنگت پریده  نکنه روح حاج علی اومده به خوابت!

-          جواد آقا نکنه زن گرفتی دیگه جبهه پیدات نشه!!!

-          نه بابا جواد اهل این حرفها نیست بایدبهش بگی فردا صبح پا نشه بیاد منطقه چند روزی شهر بمون

-          جواد جون تو که به ما میگفتی آدم اسیر عراقی ها بشه ولی زن نگیره ، پس چی شد؟

 

جواد که اصلا مخش کار نمیکرد گفت :

برادران بسیجی فعلا نوبت شماست ، بندازید که نوبت ما هم میشه

اون شب همه خوشحال بودند چون یکی از رزمنده ها  داشت سر و سامون پیدا میکرد اما جای خالی یک نفر خیلی محسوس بود...حاج علی فدایی ! پدر عروس و فرمانده داماد

بعد از مراسم جواد و زینب سوار ماشین شدند تا برن خونه داماد که در اصل در طبقه پایین خونه عروس بود!

سوار ماشین شدند جواد رو به هادی کرد و گفت :

هادی جون ان شاءالله همین فردا خبر شهادتت رو بیارن میتونی یه کاری برای ما بکنی

-          تو جون بخواه جواد جون

-          اگه لطف کنی یه جوری این مهمون ها رو  جا بذاری و  ما رو ببری بهشت زهرا ممنونت میشم

-          بهشت زهرا؟!

-          آره میخایم بریم سر قبر حاج علی

-          بابا دمت گرم ... آخر معرفتی رو چشمم یه جور قالشون میذارم که تا فردا صبح هم نتونن پیدامون کنند

-          نه نمیخام نگران بشن  فقط نیم ساعت بعد هم  برمیگردیم پیششون

-          چشم آق جواد سفت بشینید که رفتیم

هادی به سمت بهشت زهرا حرکت کرد و طوری از بین ماشین ها لایی کشید که هیچ  کدوم از ماشین ها که اکثرا مینی بوس و وانت بودند نتونستند بهش برسند

-          خب آقا جواد این هم بهشت زهرا

-          دستت برسه به ضریح آقا

-          جواد جون من نیم ساعت دیگه همین جا منتظرتون هستم

-          دمت گرم ... زود میاییم

جواد و زینب حرکت کردند به سمت مزار حاج علی  وقتی از بین قبرها میگذشتند  سکوت عجیبی بینشان حاکم بود  بغض گلوی زینب رو گرفته بود ولی نمیخواست گریه کنه شاید با خودش لج کرده بود

جواد آرام اشک از گوشه چشمهاش میومد ولی هیچ صدایی نمی داد  همان طور که حرکت میکردند زینب صدای صدای آب به گوشش رسید توری صورتش رو کنار زد  که ناگهان صورتش خیس شد  ... باز هم باران

با آمدن باران  سیل اشکهای زینب هم جاری شد اما باز هم حرکت میکرند و باز هم ... سکوت!

کم کم به مزار حاج علی نزدیک شدند  باران شدت گرفته بود و خاک بهشت زهرا را گل کرده بود لباس عروس زینب گلی شده بود!!!

بالای قبر که رسیدند هر دو ایستادند زینب دیگر اختیارش را از دست داد و خودش را روی مزار پدر انداخت جواد هم داشت رابطه پاک این پدر و دختر را تماشا میکرد!

صدای هق هق بلند زینب سکوت قبرستان را شکست شاید همه شهدا آن شب مهمان حاج علی بودند جواد گوشه ای نشست و زانو هایش را بقل کرد و شروع کرد ارام گریه کردن زینب با پدر نجوا میکرد /کجایی بابا ببینی دخترت عروس شده/ کجایی ببینی جانشینت داماد شده/ مگه خودت همیشه نمیگفتی من فقط یه آرزو تو دنیا دارم اونم اینه که تو رو تو لباس عروسی ببینم / من اومدم پس تو کجایی؟

جواد با  شنیدن حرفهای زینب  اشکش دو جندان شد شاید اون هم تو دلش با حاج علی داشت  درد و دل میکرد !

جواد اومد بالا سر زینب توری رو صورت زینب رو کنار زد و  با همان چشمهای خیس گفت:

بس کن زینب با این کارها روح  حاجی هم راضی نیست

زینب هنوز از چشمهاش اشک جاری بود گفت:

جواد بابام همیشه میگفت آرزو دارم تو رو تو لباس عروسی ببینم

جواد که سعی داشت زینب رو از اون حال خارج کنه گفت:

اینقدر گریه نکن دختر همه سرخ آب سفید آبهای صورتت قاطی شد!

-          جواد  راستش رو بگو بابام به تو امانتی نداده بدی به من!

-          الآن وقت این حرفها نیست بریم هادی منتظره

-          بذار چند دقیقه بشینیم دلم برای بابام تنگ شده

-          ولی مامانت خونه نگران میشه ... بریم بهتره  فردا دوباره میاییم

زینب از روی قبر بلند شد دیگه کاملا لباس عروس گلی شده بود

جواد خنیدید  و رو به قبر حاجی کرد و گفت :

حاج آقا امانتی شما رو صحیح و سالم با لباس خاکی تحویل گرفتم خودت کمک کن تا با همین لباس تا آخر عمر کنار هم باشیم!

زینب رو به جواد گفت:

کت شلوار دامادی شما چه رنگی بود؟

-          معلومه . مشکی

-          ولی الان دیگه مشگی نیست!

جوادتازه متوجه شده بود که خودش هم روی زمین نشسته بود و کت شلوارش حسابی گلی شده بود

-          حالا تو باز بگو بارون شاعرانه است بابا ما رزمنده ایم چی کار به شاعرها داریم! وقتی بارون میاد برای شاعرها شعر میاره برای ما پاچه گلی!

دیگه بارون داشت شدت پیدا میکرد   ازحاجی خداحافظی کردند و برگشتند تو ماشین   وقتی رسیدند دیدند چشمهای هادی هم خیسه شاید اون هم داشته با رفقای سفر کرده اش درد دل میکرده!

در ضمن این فایل صوتی هدیه هفته دفاع مقدس است خدایی خنده بازاره جون من گوش کنید البته بالای ۱۸ سال!
التماس دع و یا علی
نظرات 24 + ارسال نظر
ر جمعه 3 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 04:12 ب.ظ http://azadi-ensan.persianblog.com

بسم الله نور***سلام* وبلاگهایی که خدمتتون معرفی میشن با اسلام و دین به مبارزه برخاستن بیاین بهشون جواب بدین
www.shytan666.persianblog.com

الهدی جمعه 3 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 04:33 ب.ظ http://al-hodaa.persianblog.com

سلام......خسته نباشید...اعیاد شعبانیه و همین طور هفته دفاع مقدس رو خدمتتون تبریک می گم......دستتون درد نکنه......عالی بود.یاعلی.ع.

.... جمعه 3 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 11:01 ب.ظ http://...

سلام..بازم عالی بود..اشکمون را در اوردید!! دیگه ادامه نداره؟؟؟خیلی عالی میرید جلو امیدوارم روح امام و شهدا ازتون حمایت کنند و توفیقتون را زیادتر کنند....التماس دعا!

ایمان شنبه 4 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 08:50 ق.ظ http://imanyee.persianblog.com

سلام علیکم . احوال شما حاجی؟ دلم خیلی براتون تنگ شده بود .
برگشتم به سنگر .

[ بدون نام ] شنبه 4 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 01:17 ب.ظ

دوکوهه از چه رو ویرانه هستی تو خالی از گل و پروانه هستی
عالی بود

[ بدون نام ] شنبه 4 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 02:22 ب.ظ

سهیسهبیبیتبیسنز

محسن شنبه 4 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 02:27 ب.ظ

hkeli khob shodeh vali hechiii mesl on avaliaa nemihkehhhhh

یک روحانی یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 09:14 ق.ظ http://rohani20

خیلی خوب بود یاد جبهه افتادیم

علیرضا یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 05:53 ب.ظ http://shieh.persianblog.com

سلام حاجی. ببخشید مدتی کم توفیق بودم نتوانستم بیام. راستی قرار بود که هر روز اینجا به روز بشه!؟ (جزء محالاته) چی شد پس حاجی؟ به قل فیلم های جنگی: حاجی سیدت کشتند!!! چه ربطی داشت نمی دونم! خلاصه دربست چاکریم، مخلصیم و ... . منتظر ادامه مطالب هستیم بالاخص داستان!!! ما که قسمت های اولش را قبلا هم خونده بودیم، تکراری بود. (اینم شد وبلاگ، همش تکراری پخش می کنه). راستی پیشاپیش ولادت با سعادت منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) را خدمت شما تبریک و تهنیت عرض می نمایم. اللهم عجل لولیک الفرج. یاعلی، التماس دعا.

[ بدون نام ] دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 10:05 ب.ظ

salam,site jalebi darid ,albateh man mamolan har chand yek ba r miyam va weblogeton ro mibinimvali payam nemizaram.eltemase doa

خیبرشکن پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 09:27 ب.ظ http://kheibarshekan.persianblog.com

سلام ...

... پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 10:24 ب.ظ

ما کماکان منتظریم....دیگه بلاگ اسکای هم درست شد بهونه نیارید!!

محمد .. گمگشته ی هیچستان جمعه 17 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 07:01 ق.ظ http://www.nafhe.com

سلام . خوبین ؟ تحویل نمی گیرید :) خوشحال میشم بهم سر بزنید .. یا علی
http://basiji142000.persianblog.com

حاج کیوان جمعه 17 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 01:16 ب.ظ

چندین سال پیش یک شخص مریض در آمریکا به نام جفری دامر چندین نفر را کشته بود و خورده بود, روزنامه های جمهوری اسلامی خودشان را جر میدادند که ببینید در غرب چقدر ارزشها سقوط کرده و سعی داشتند از این موضوع بیشترین سو استفاده تبلیغاتی را ببرند.زمانی درایران میشنیدیم که کسانی ازاروپاو آمریکابه ایران بر میگردند چرا که میگفتند میخواهیم بچه هایمان در ایران بزرگ شوند. حال بلطف استقرار نظام اسلامی نمونه هایی ازجفری دامرآدمخوار هر روز درایران اتفاق می افتد!در پاکدشت بدهها بچه تجاوز میشود و کشته میشوند,در مشهد به دهها زن تجاوز میشود و کشته میشوند ودر کرج به دخترانی که باید به آنها کمک شوند,توسط خود ملایان تجاوز میشود. تجاوز و اعتیاد و دزدی و فحشا و فقر بیداد میکند.خانواده های ایرانی که دستشان بدهانشان میرسدزمانی که بچه دار میشوند سعی میکنند به اروپاوآمریکامهاجرت کنندتابچه هایشان دراین مهد اسلام ناب محمدی فاسدنشوند.در اروپایک زن ویایک بچه تنهامیتواند درهمه اوقات روز در همه جاتردد کند بدون آنکه سرش بریده شود یا تجاوز شود,در حالی که در ایران در روز روشن دروسط تهران آدم میدزدند. بامید خدا اسلام را به تمام دنیا صادر خواهیم کرد!

علی انصاری شنبه 18 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 03:05 ق.ظ http://rocket

سلام حاج کاظم ---- خسته نباشی
چند بار اومدم سر بززنم وللی مثل اینکه بلاگ آسمونی مشکل داشت برای همین دیر شد ببخشید // هفته دفاع مقدس و میلاد با سعادت امام زمان (عج) مبراک باد ///
یو سف فاطممه بیا

یاس یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 11:32 ق.ظ http://yasekabud.persianblog.com

سلام علیکم.......دستتون درد نکنه.........خیـــــــــــــــــــــــــــــلی زیبا بود.......موفق باشید.......به ما هم سری بزنید.......یـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا علی

امین دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 11:49 ب.ظ http://waiter.persianblog.com/

شما مثل اینکه منتظر رو اشتباه لینک کردی

ساده پنج‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 05:21 ق.ظ http://arezooye-fateme.persianblog.com/

وبلاگ با صفایی دارین . و قلم توانایی . موفق باشید و همیشه دست یاریگر مهدی فاطمه همراهتان . رسیدن ایام پرخیر و برکت ماه مبارک رمضان رو تبریک عرض می کنم .....خیز تا با رمضان همدم ومأنوس شویم/که بود ماه دعا ‚ ماه خلوص اعمال //شب قدرش شب مهمانی حق در ملکوت /سفره گسترده ملائک همه در استقبال//.....
...التماس دعا . و ..الهم عجل لولیک الفرج

میثاق جمعه 24 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 09:19 ب.ظ http://chafiie.persianblog.com

با سلام...وبلاگتون خیلی به دل میشینه....داستانی هم که نوشتین عالیه منتظر ادامش هستم....موفق باشین....به ما هم سر بزنید...التماس دعا

.... شنبه 25 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 01:10 ق.ظ

سلام...حلول ماه مبارک رمضان بر شما مبارک..بابا کارتون از دو هفته نامه هم گذشت..پس کجایید؟؟؟؟؟سه هفتس منتظر ادامه داستانیما!!!مثلا هم قرار بود هر روز اپدیت کنید!!!اقلا هر روز که نکردین همون دو هفته نامه رو ادامه بدید!!!

[ بدون نام ] شنبه 25 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 01:39 ق.ظ

سلام بر ماه صبورى مؤمنان و ماه مؤمنان صبور، ماه راز و نماز، ماه حاجات و مناجات، ماه یقین، ماه کتاب مبین. سلام بر ماه شور شوکت ایمان و روح رحمت رحمان. سلام بر خجسته جان، سلام بر رمضان. ..... با عرض سلام و ادب خدمت برادر عزیزم حاج کاظم..حلول ماه مبارک رمضان ماه انس و الفت با معبود . ماه راز و نیاز ماه ضیافت العشق بر شما مبارک باد . انشالله بتوانیم وجود و قلوب غبار گرفته خود را به نور این ماه عزیز منور و صیقل دهیم.. خیلی خیلی التماس دعا دارم.. خدا نگهدار و التماس دعای مخصوص

علی شنبه 25 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 05:56 ب.ظ http://zion-islam.persianblog.com

سلام برادر خسته نباشید. خدا قوت. وبلاگ اسلام و غرب

... یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 01:57 ق.ظ

سلام..ای بابا اینجا که هنوز آپدیت نشده...این چه وضعشه اخه؟؟؟؟ 3 روز بهتون فرصت میدیم با زبون خوش اپدیت کنید وگرنه بمباران میکنیم...انقلاب راه میندازیم..شورش میکنی...حالا خود دانید ...ما منتظریم....التماس دعا

خیبرشکن یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 02:40 ب.ظ http://kheibarshekan.persianblog.com

سلام ... حالا ما هیچی نمیگیم ... !!! ولی قرار نشد که اینجوری بشه .... میگم دفعه بعد میای میگی هاهنامه تا کمتر بنویسی و خیر گیر ما بیاد ... بعدم میشه سالنامه ... خدا به خیر بگذرونه ... ادرس اینجا رو که دیگه بلدی مثل ابخوری کنار هیات ... که نیست .. !!!! منتظریم ... التماس دعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد