بوی سیب و ...
حرم حبیب و...
حسین غریب و...
کرببلا...
دیوانه وار عاشقت هستم...
یادم می آید روزهای کودکی ام
از روزی که خودم را شناختم تو را هم می شناختم
از همان روز اول مهرت در دلم بود
نه...
پیش از اینکه من باشم تو در دلم بودی
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
یادم می آید
رفتن به کربلای تو یک آرزو بود یک رویا یک دست نیافتنی
فقط عکس حرمت بود که با دلمان بازی می کرد
با همین عکسها بزرگ شدیم
کافی بود چند لحظه چشمم را به عکس ضریحت خیره می کردم تا چشمانم پر از آب می شد
اللهم الرزقنی فی دنیا زیاره الحسین و فی الآخره شفاعه الحسین
دعای همیشگی مان بود
خیلی ها رفتند
در هر کوچه پارچه ای بود که مقدم زائری را گرامی می داشت
حسرت ... گلایه... آرزو...با دیدن این پارچه ها به سراغم می آمد
پرچم سرخت از دور دلم را می لرزاند
شنیده بودم زاویه ای که ضریح شش گوشه می شود احساس میکنی در آغوش حسینی!!!
از دور با عکس ضریحت عشقبازی می کردیم
اما فدای لطفت شوم ارباب
فدای احسانت شوم ارباب بی کفن...
فدای صفایت شوم ارباب عطشانم
تو من را هم خریدی
دلت برای این عبد رو سیاه و گناهکارت سوخت
من را هم دعوت کردی
آری...
قرار است من هم به پابوس ارباب بروم
نائب الزیاره همه شما در کربلای معلی و عتبات عالیات هستم
شبهای قدر ... ایام شهادت امیرامومنین.... ماه رمضان....نجف و کربلا!
یعنی میشه؟؟؟
یا امام کاظم
یا جوادالائمه
یا امام عسگری...
یعنی دارم میام؟
دعا کنید برنگردم
ان شاءالله امروز سه شنبه به مدت ده روز عازم سفر کربلا هستم!
من هم همتون رو دعا میکنم
به امید سفر دسته جمعی به سوی آقا
زیر پرچم صاحب الزمان
شهدا....
به یاد شما می گویم
به یاد دوکوهه!
کربلا ... کربلا... ما داریم می آییم!
دیگه با چه رویی بیام؟
حق دارید’ هر چی بگید حق دارید
آخه من و چه به ناز کردن
خدایی دیگه روم نمیشه معذرت خواهی کنم
خدا را شکر دستتون به من نمیرسه و گرنه برای مرده شور چیزی باقی نمی موند بشوره!!!
ولی چاره ای ندارم من برگشتم و با همه قصورهایی که تا کنون در حق این وبلاگ مظلوم انجام دادم باید دوباره بنویسم
وقتی چشمم به شما میفته یادم میره چی میخواستم بگم
بگذار چشممامو ببندم و خیلی رسمی (یه وقت فکر نکنید من رسمی بلد نیستم حرف بزنم) از شما معذرت خواهی کنم
بسمه تعالی
اینجانب حاج کاظم (یا همون رضا) بدین وسیله رسما از شما خوانندگان عزیز , بینندگان محترم, شنوندگان گرام, تماشا چیان خوب , همکاران دوست داشتنی بابت رها کردن وبلاگ دوکوهه در روزهای اخیر معذرت خواهی میکنم و امیدوارم که بنده را عفو نمایید و بدانید که من در آن روز که خداحافظی کردم راه دیگری نداشتم به هر حال...
خدا را شکر که به لطف خدا و مدد شهدا یک بار دیگر به وبلاگ دوکوهه آمدم و باز هم نوشتن در این وبلاگ را آغاز کردم
امیدوارم که باز هم با دوکوهه همراه باشید
(خیر سرم خواستم رسمی بنویسم !!!)
خدایی دیگه بهتر از این بلد نبودم رسمی بنویسم
ولی خدایی باورم نمیشه که باز هم دارم تو دوکوهه مینویسم
روزی که با دوکوهه خداحافظی کردم احساس کردم یکی از بهترین دوست هامو از دست دادم
و امروز بعد از گذشت چیزی در حدود یک ماه باز هم من و دوکوهه همراه شدیم
فقط از یه چیز ناراحتم...
وقتی داشتم خداحافظی می کردم یه نمه جو گیر شدم و سن خودمو لو دادم!!!
حیف شد دیگه کسی از من حساب نمی بره (حالا انگار قبلا می بردند)
ولی خب شما محض دل خوشی بنده فکر کنید که من هم سن حاج کاظمم اگر هم میخواهید زیادی دل منو خوش کنید فکر کنید من خود حاج کاظمم
هر جور راحتید!!!
ببخشید زیادی حرف زدم آخه خیلی وقت بود تو دوکوهه ننوشته بودم هم دلم تنگ شده بود هم که کلی حرف تو دلم مونده بود آخبش!!!
در پایان ...
از کلیه دوستان عزیزی که لطف کردند و منت گذاشتند در این مدت به وبلاگ دوکوهه اومدند و از من خواستند که من وبلاگ رو تعطیل نکنم خیلی خیلی ممنونم(بالاخره یکی پیدا شد ناز ما رو هم بخره!!!)
امیدوارم بتونم روزی این لطفشون رو جبران کنم
و از دیونه غربتی که تازه از غربت در اومده تشکر میکنم!!! بابت به روز کردن دوکوهه و برگرداندن رای من مبنی بر تعطیلی وبلاگ!
البته میدونم ایشون هیچ وقت نمیتونه جای منو بگیره!!! ولی خوب بود دو روز وبلاگ دستش بود سه بار به روزش کرد!!!
امیدوارم بتونم از این به بعد با تمام مشکلاتی که دارم دوکوهه رو به موقع به روز کنم و البته سعی میکنم به وبلاگ همه شما عزیزان هم سر بزنم در ضمن لینک همتون اماده است به زودی زود...
چه پایانی شد روده دراز تر از روده من دیدید؟
خب بابا رفتم چرا میزنی؟
التماس دعا
و اما تو
ای یوسف زهـــــرا(عج)
نامت را ذکر لب کرده ام تا که در این مهمانی خدا نیز هم آواز چو فرشتگان الهی باشم....
یابن الحسن(عج)
شبها را به عشق دیدارت سحر میکنم تا که شاید فرجی گردد و چشمانه آلوده ام به جمال نورانیت روشن گردد....
یوسفا...
سحری دیگر می آید ....
اما بی تو!
منتظر میمانم تا به افطار....
مهــــدیا!
به گدایی درب خانه ات آمدم!
ای روزه دار فاطمه(س)
روزه داری را افطار دادن رسم است!
.....
.....
ساعتها چه سخت میگذرد
.....
.....
التهابی درونم را فرا گرفته است
.....
......
صدای ربناست که گوشم را مینوازد!
وقت وقت افطار
اما.....
ندیدمت!
نخواندیم
چه کنم؟
لاجرآ
با اشک چشمانم
روزه ام را باز میکنم
نرفت از خاک بالاتر ترنمهای مژگانم
اگر چه در سجود خود فقط الغوث میخوانم
به دشت سبز عرفانها اگر لختی فرود آیم
پس صد پرده رنگی همه مسکین و عریانم
دگر هرگز نمیخوانم ز شعر لی لی و مجنون
که سختیهای مجنون را به راه عشق میدانم
تقدیم به شما ای عاشقان رب ازلی
ای پرستوهای دشت ارغوان......سینه سرخوان رها از قید و جان
با چه سر کردید شب افطارتان ......خشک شد لبهای روزه دارتان
ای صنوبرهای باغ آفتاب......واژه های ماندنی در روح قاب
عشق را آنسوی مجنون دیده اید...زندگی را خطی از خون دیده اید
اسبتان از برق نیزه رم نکرد.....در مسیر دشنه ها سر خم نکرد
ای حماسه آفرینان نبرد.....خونتان آمیزه ایی از خون و درد
یادمان پیکری در زیر خاک......چفیه خونین یه زنجیر و پلاک
هفت شهر عشق را پوشیده اید.....در فرا دست زمان آسوده اید
کلام شیدا!
((۳۲))
شما که هی نق می زنید . یک لحظه فکر کنید که برای این انقلاب چکار کرده اید؟ چقدر وقت گذاشته اید؟ چقدر برای حرکت و پیشرفت آن فعالیت کرده اید؟
حتی برای انقلاب و اسلام با زبانتان هم کمک نکردید !
ما از اسلام و انقلاب طلب کار نیستیم ما به اسلام و انقلاب بدهکاریم
حتی اگر تمام زندگی و تمام خانواده و هر چه داریم هدیه کنیم باز هم بدهکاریم . بخاطر اینکه خداوند ما را در مقطعی از زمان , حیات بخشیده است که دو راه حق و باطل کاملا از هم جداست و کاملا متمایز است . آنها که راه حق را پیش گرفته اند مگر راهی غیر از مبارزه با باطل دارند؟
این دستور خداست که باید با باطل مبارزه شود اگر غیر از این باشد مگر میتوان به آن حق گفت؟
((شهید فرامز ملایری))
ببخشید امروز خیلی حرف زدم البته یه بنده خدا هم اینجا بود و کمکم کرد
ان شاءالله روزهای بعد کمتر و مفید تر مینویسم!!!
سلامتی آقا امام زمان و مقام معظم رهبری صلوات
التماس دعا
السلام علیک یا اباصالح المهدی(روحی فداک)...
سلام علیکم!
با تشکر از تمام هم سنگرانی که منت گذاشتند رو سر ما و باز هم تشریف آوردند! بشخصه خیلی خوشحالم! خاک پای همتون سرمه ی چشمهام!
و یه تشکر مخصوص از خوده رضا(حاج کاظم) که این فرصت رو به من داد که بتونم بیام و تو دوکوهه بنویسم! شاید باور نکنید!!! ولی خیلی خوشحالم که همچنین سعادتی نصیبم شده! چرا این حرفا الان دارم میزنم!؟ آخه اگر خدا بخواد انشالله آپدیت بعدی وبلاگ دوکوهه با خوده رضا س(حاج کاظم)!
................................................................................................................
ادامه مثنوی جبهه
مثنوی یعنی که مرصاد است دل ... چون مرا بیت المقدس آب و گل
مثنوی یعنی که والفجر غروب ... می کند در بدر جان من رسوب
مثنوی یعنی که حمزه یا کمیل ... گشته سلمانم مرا نجم السهیل
مثنوی یعنی فقط در خاطره ... همچو حمزه بی کفن یا بی زره
مثنوی یعنی خداحافظ فرات ... آب اروند است آن آب حیات
مثنوی یعنی به بازو بند ما ... کربلا منتظر است یا زهرا(س)
مثنوی یعنی که گردان فلک ... می شود اندر طبس یارش ملک
مثنوی یعنی سپاه تشنگان ... پاره پاره از هجوم دشنگان
مثنوی یعنی حکایت از نی است ... مثنوی یعنی که پهلوها شکست
مثنوی یعنی خروش تانکها ... می کند خمپاره دل را نینوا
مثنوی یعنی سخن اندر شراب ... حسرتش مانده به جانهای خراب
مثنوی یعنی خطر بی واهمه ... جبهه ایم من براه فاطمه(س)
مثنوی یعنی جدایی از رفیق ... مثنویِ آن همه یار شفیق
مثنوی یعنی که زخمی از عدو ... یا اسارت یا شهادت بس مگو
مثنوی یعنی که یادش یاد باد ... از همه جاماندگی فریاد ماند
مثنوی یعنی قصیده اشک عین ... مثنوی جبهه یعنی یا حسین(ع)
......................................................................................
بهش گفتم: تا حالا به وبلاگ دوکوهه سر زدی؟
گفت: نه! ولی....
گفتم: ولی چی؟
گفت: دوکوهه بودم!
بعض گلومو گرفت و نتونستم حرفی بزنم! اون هم فهمیده بود که چه حالی دارم!
گفت: ..... من هم زمان جنگ اونجا نبودم! ولی خب سعادت زیارت آن خاک رو داشتم..
داشت همینجوری تعریف میکرد از حال و هوای دوکوهه و بوی خوش ش!!! تا اینجا که یهو...مثل یه کوه آتشفشان ترکید و...
گفت: وقتی رو خاک دوکوهه راه میرفتم٬ احساس میکردم دارم روی پیکر مطهر شهدامون راه میرم!!!
آن لحظه متوجه نشدم چی گفت! خیلی حرفش پیچیده بود!
ولی ......
الان دیگه متوجه ام که چی گفت!
انشالله که هیچ وقتی پا روی این خون شهدا نذاریم........
.....................................................................................................
کلام شیدا!
((۳۱))
اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است.
من تکلیف میکنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسینوار زندگی کردن.
(سردار رشید اسلام شهید مهدی زین الدین)
.................................................................................
شادی روح شهدا فقط حرمت خون شهدا را حفظ کنیم!
سلامتی یوسف زهرا(س)
سلامتی امام خامنه ایی
صلوات!
یا علی(ع)