-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 12:49
بسم رب الشهداء سلام امروز پس از سال ها دوباره دلم هوای «دوکوهه» کرد٬ بهترین دوست دوران نوجوانی ام که حالا رونق دیروز را ندارد. سراغ لینک بعضی از رفقای قدیمی هم رفتم٬ خیلی ها مثل من قید وبلاگ نویسی را زده بودند و عده ای هم که معرفتشان بیشتر بود٬ هنوز پای کار وبلاگشان بودند٬ دم همه شان گرم.من که پسوردم را هم فراموش کرده...
-
زندگی در غربت،مردن در خوشی!
شنبه 19 اسفندماه سال 1385 11:44
خداحافظ برادر رسول هیچ وقت فراموش نمی کنم روزهایی که افق را دیوانه وار تماشا می کردم.تمام دیالوگ های فیلم را حفظ بودم و هستم.وقتی خبر مرگش را شنیدم فقط دیالوگ احمد(جواد هاشمی) در فیلم افق به ذهنم رسید . وقتی که شهید شده بود و نصرت (جهانبخش سلطانی) وصیت نامه اش را می خواند: ((خدا را چه دیدی. شاید دوباره قسمت بشه و ما...
-
داستان کوتاه ۱
یکشنبه 7 آبانماه سال 1385 21:31
زن جوان رو به قاضی کرد و با بغض گفت:((حاج آقا ! چی کار کنم؟ بچه دار نمی شیم. تازه دکترا میگن اگه بچه دار هم بشید ممکنه به خاطر اثرات شیمیایی فرزندتان معلول باشه.حالا اینا به درک! وقتی به سرش میزنه هیچ کس جلو دارش نیست همه چیزو داغون میکنه . دست بزن هم داره!شما رو به خدا حکم طلاق را صادر کنید!)) اصرارهای قاضی فایده...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1385 20:20
این مطلب هیچ مناسبتی ندارد.اصلا مگر نوشتن از خانواده شهدا بهانه می خواهد؟! آرزویی که بر دل ماند... حسین را خیلی دوست داشت؛ از همه بچه هایش بیشتر، حتی از محمد که قبل از او شهید شد. از همان روزی که به دنیا آمد می گفت:«دوست دارم دامادی حسین را ببینم» اما داغ این آرزو برای همیشه به دلش ماند. پدر شهیدان «حسین و محمد...
-
یکسال گذشت
یکشنبه 18 تیرماه سال 1385 09:25
یادش بخیر!سال گذشته همین روزها مدینه بودیم... حالا از آن روزها فقط چند یادداشت مانده است و خاطراتی تلخ و شیرین! از روز ازل خراب جامت هستم من تا به ابد پا به رکابت هستم یک سال ز عشقبازی سبز گذشت هر روز و شب و سحر به یادت هستم
-
نسل سوم اینقدر ها هم بی ادب نیست
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1385 17:38
بر می گردم و به سه سال قبل نگاه می کنم نیمه شبی که هوای وبلاگ نویسی به سرم زد و این کلبه رو علم کردم به شب و روزهایی نگاه می کنم که تمام ثانیه هایش را کانکت بودم و هر روز به بیش از ۵۰ وبلاگ سر می زدم و پیام می گذاشتم تا شاید ۵۰ تا نظر توی وبلاگم ثبت بشه...یاد روزهایی می افتم که بزرگترین دغدغه زندگیم یاد گیری چپوندن...
-
کجایی سید؟
جمعه 5 خردادماه سال 1385 13:50
به نقل از وبلاگ حمید داود آبادی سرانجام حوزه هنری آوینی را سه طلاقه کرد سرانجام حوزه هنری آوینی را سه طلاقه کرد (توضیح ضروری: این شماره سوره که تصویرش را می بینید چند ماه بعد از این مطلب داوود آبادی منتشر شد) دم آقای بنیانیان گرم. راست میگه. مگه آدم عاقل میاد پول بیت المال رو خرج یه کسی که ده دوازده سال پیش، زد به سرش...
-
سلام!
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 02:03
نامه ای از ته ته دلم برای خدا...برای خود خود خدا! با اسم خودت شروع میکنم : سلام! ببخشید که یک مقدار دیر شد وعده ما...قرار بود زودتر خدمت برسم طلوع و غروب هر روز اگر برای خیلی ها یک پله صعود به سمت شما باشد برای من یک پله سقوط است در روزهایی که به من هدیه می دهی هیچ سهمی نداری. فقط 17 دقیقه آن هم ظاهرا ای کاش این آبرو...
-
حاج سعید
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1385 00:15
این مطلب کاملا دزدی است از یک سایت بلند کردم(صداقتو حال کنید!) اگه می بینید خیلی طولانیه به این خاطره که صحبتهای حاج سعید همیشه خیلی طولانیه بعضی ها برای اولین بارشان است و می گویند ببینیم اینها چه می گویند؛ هرسال می گویند می خواهیم برویم قتلگاه فکه، مگر چه اتفاقی افتاده؟ دوکوهه که یک سری ساختمان ترک خورده و یک بیابان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1385 15:45
صلی الله علیک یا نبی الاعظم و یا جعفر ابن محمد و رمحه الله و برکاته به نیم غمزه توانی که قتل عام کنی نعوذ بالله اگر غمزه را تمام کنی
-
همین طوری!
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1385 00:25
بسم رب الشهدا این اولین به روز رسانی وبلاگ دوکوهه در سال ۸۵ است وقتی خرداد ۸۲ این وبلاگ رو زدم فکرش را هم نی کردم تا سال ۸۵ ادامه داشته باشد دلم برای خیلی از دوستان اون روزها تنگ شده .دوران قشنگی بود ولی حیف که این روزها دنیا بد ما رو مشغول خودش کرده است
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1384 17:28
پس از دو سال: خداحافظ شهر سلام دوکوهه
-
زمین کو آسمانم؟
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1384 23:50
ازآسمان که افتادم کمرم درد گرفت با زحمت بلند شدم خودم را به زور چپ و راست کردم و قلنج هایم را شکاندم! چند روز بعد هم به کلینیک خصوصی رفتم ودر بخش ارتوپدی چند عکس ازاین کمر وامانده انداختم! بالهایم که شکست کمی گریه کردم اما زود به فکر خرید بک جایگزین زمینی افتادم 206 اولین گزینه بود اسپورت و جوان پسند! اشکهایم که خشک...
-
هیهات مناالذله
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 08:38
تا چند سکوت؟ بازهم باید طومار محکومیت پر کنیم؟ خسته شدیم دیگر این معز الاولیا و مذل الاعدا
-
به بهانه سالگرد آتش سوزی مسجد ارک
شنبه 15 بهمنماه سال 1384 02:25
سوختن نزدیک ترین راه است فرهاد نگاهی به مجنون انداخت و پرسید کجا می روی؟ و پاسخ شنید: هر جا که آتش باشد تو اما سرگرم سنگ بازی خویش باش! فرهاد نفهمید مجنون چه گفت عرق های پیشانی اش را پاک کرد و به جان کوه افتاد... مجنون می خواست مشتعل شود دیگر تاب نداشت و زیر لب زمزمه می کرد:آن سوی بحرآتش گر خوانیم به لطف ....رفتن به...
-
محرم نزدیک است
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1384 00:55
بسم رب الشهدا ((واصلا چه کاری است که ما مسلمین به قطب جنوب برویم چون ممکن است خدایی نکرده از شدت سرما به لقاءالله برویم)) این جمله آقا رضا در فیلم مارمولک می تواند الگوی مناسبی باشد تا در مورد جشنواره فیلم فجر بگوییم: و اصلا چه کاری است که ما جوانان به جشنواره فیلم فجر برویم چون ممکن است از شدت .... به .. برویم!(لطفا...
-
پرواز در نیمه شب
پنجشنبه 29 دیماه سال 1384 02:12
بسم رب الشهدا ۱ اتاقی کوچک با کمترین امکانات اولیه زندگی. بخاری های خاموش زمستانی، پنکه های خاموش فصل گرما، قند و پنیر جیره بندی شده. شیشه های خالی مربا که باید نقش لیوان را بازی کنند و فرش هایی که دیگر فرقی با زمین ندارند. همه اینها می شود نمای اول یک حجره طلبگی. اتاقی کوچک که سکوی پرواز خیلی هابوده است، خیلی ها! ۲...
-
و اما تو دوکوهه...
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 21:40
بسم رب الشهدا اولا:تف به این شانس این بلاگ اسکای هم با این تحولات جدیدیش قالب قبلی دوکوهه به باد داد حالا نمیدونم فالب قبلی رو از کجا بیارم بدین وسیله از تمام عزیزانی که در زمینه طراحی قالب تبحر دارند - در صورت نداشتن چشم داشت مالی!- دعوت به عمل می آید...تا قالب دوکوهه یک یا حسین دیگر! دوما: تف به این شانس! چند روز یش...
-
یادش بخیر
جمعه 18 آذرماه سال 1384 02:45
بسم رب الشهدا دلم تنگ شده . دوست دارم دوباره این وبلاگ را فعال کنم. خیلی فعال. مشغولیت های روزمره وقت ساده ترین کارها رو هم از آدم میگیره. دلم برای دوستان روزهای اول وبلاگ نویسی تنگ شده. همون بچه هایی که هر روز به وبلاگ هم سر میزدیم و برای هم کامنت می گذاشتیم اسم نمیبرم چون خیلی زیادن. خیلی راحت همدیگر را فراموش کردیم...
-
ارث فرزندان
سهشنبه 3 آبانماه سال 1384 17:17
عبای کهنه اش را بر تن کرد آخرین شب را میهمان دخترش بود. بغض زینب در گلو می لرزید... پدر می خواست به مسجد برود حسن و حسین هم دست کمی از او نداشتند نگاه های پدر با همیشه فرق داشت شبیه روزهای مدینه شده بود همان روزی که مادر را شبانه غسل داده بود هر چند از همان روز سرخی چشمان پدر را گرفت... پدر کمی عجله داشت نه به دستگیره...
-
گفت و گو با سردار محمد کوثری به مناسبت هفته دفاع مقدس
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1384 02:41
بسم رب الشهدا به جون خودم من این وبلاگ رو ول نمیکنم!!! عمرن! درسته الان در اوج غربت به سر می بریم اما دست بردار نیستیم یادش بخیر سالهای پیش اول هفته دفاع مقدس یه لاف بزرگ می نوشتیم که در هفته دفاع هر روز آپدیت می شویم هر چند که این کار انجام نمی شد اما خب همین جمله هم کلی فضا به وبلاگ می داد. خواندن این مصاحبه با حاج...
-
یا صاحب الزمان
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1384 13:04
بسم رب الشهدا تاج و تخت دل به نام مهدی است یوسف مصری غلام مهدی است خوب شد! یعقوب رویش را ندید چون که دل از یوسف خود می برید میلاد نور مبارک ... همین!
-
آوارگان مدینه
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 03:52
بسم رب الشهدا چقدر برگه های تقویم غریبانه روز شهادت را نشان می دادند! به غیر از برگه تقویم فقط قلبهای سوخته ما بود که می گفتند امروز روز شهادت است! و دیگر هیچ نشانه ای نبود! چون ما در مدینه بودیم! شهر بغض های در حال انفجار شهر قلب های که آرام می سوزند و حق ندارند بوی سوخته شدنشان را در هوا رها کنند! سرزمینی که در کوچه...
-
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1384 15:59
بسم رب الشهدا پس از دو ماه : سلام میدونم دیگه حسابی تحریم شدم ولی عیب نداره ما باز هم ادامه میدیم رومون هم خیلی زیاده ! ۱ این بار دارم از یه جایی وبلاگ رو آپدیت میکنم که اگه بگم دهن همتون آب می افته! از مشهد الرضا آخه یکی نیست بگه آدم...تو خونتون آپدیت نمیکنی میایی مشهد کلی پول کافی نت بدی که چی؟!!! عیب نداره ولی یه...
-
باز هم ببخشید!
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1384 02:03
بسم رب الشهدا سلام علیکم صدای بنده را از وبلاگ دور افتاده دوکوهه می شنوید وبلاگی که می توانست خیلی بهتر از این باشد اما حیف دو صد حیف که بنده همین قدر لیاقت دارم! دیگه نه عذر خواهی می کنم نه ببخشید و غلط کردم میگم مثل اینکه ما غرور جوونی داریما! این که نمیشه من هر دفعه آپدیت میکنم کلی غلط کردم و ... بگم که دیر به روز...
-
مقلب القلوب
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1384 12:50
بسم رب الشهدا یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر الیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال سلام 1:از اونجایی که بنده قول دادم که از این به بعد وبلاگ را به موقع اپدیت کنم و طی هماهنگی های به عمل امده بین بنده و وجدان خفته ام لذا تصمیم گرفتم برای یک بار هم که شده به این قول همیشگی عمل کرده و برای یک...
-
خدا...!
شنبه 22 اسفندماه سال 1383 02:10
خدا...! خدا... خدا... چرا اینجا؟!!! رو زمین دنبالت گشتم نبردیم! تو دریا دنبالت بودم نکشتیم! تو جزیره ها دنبالت گشتم ولی فقط چشم ها مو گرفتی این تنو نبردی! چرا ... اینجا اینجا اینجا من شکایت دارم من شاکی ام! پس کو رحمانت کو رحیمت آخه قرار ما که این نبود...! (قسمت های از فیلم از کرخه تا راین- به گیرنده هاتون دست نزنید)...
-
قسمت هفتم و آخر
شنبه 22 اسفندماه سال 1383 02:09
توضیح: داستان خاک و باران را یادم نیسا از کی شروع کردم به نوشتن اما تیر ماه امسال تمام شد نمیدونم چرا تصمیم گرفتم توب وبلاگ بذارم شاید برای این بود که دوست دشام نظر دیگران را در مورد داستان نویسی خودم بدانم با آنکه فکر نمیکنم افراد زیادی این داستان را خوانده باشند اما از هماین تعداد قلیل می خواهم که نظرشون را در مورد...
-
میلاد امام رضا مبارک
شنبه 5 دیماه سال 1383 23:06
بسم رب الشهدا سلام علیکم خب خدا را شکر که کم کم داریم روی روال می افتیم و به روزهای اوج بر میگردیم! لطفا نظراتتون رو در مورد هر بخشی که می خوانید بفرمایید تا استفاده کنیم میلاد آقا امام رضا(ع) مبارک باد و امروز یک سال از زلزله بم می گذرد و باز یاد از دست رفتگان این فاجعه را گرامی می داریم! یا حق جامعه ما اگر جامعه...
-
و باز هم تولدی دیگر... (و این داستان همچنان ادامه دارد!)
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1383 14:56
بسم رب الشهدا یک بار دیگر سلام! سلامی چو بوی خوش آشنایی! باز هم تغیر و تحول (آخه من بمب اانرژی ام!) پس ساعتها فکر! گفتم شاید دلیل بحران وبلاگ تکراری شدن قالبش باشد (!) لذا تصمیم گرفتم با دادن تحولاتی در قالب و مطالب وبلاگ به امید خدا این بار دیگه استارتی بزنم که دیگه هیچ وقت خاموش نشه ان شا ءالله عرض شود که تو مشهد...