بسم رب الشهدا
چقدر برگه های تقویم غریبانه روز شهادت را نشان می دادند!
به غیر از برگه تقویم فقط قلبهای سوخته ما بود که می گفتند امروز روز شهادت است!
و دیگر هیچ نشانه ای نبود!
چون ما در مدینه بودیم!
شهر بغض های در حال انفجار
شهر قلب های که آرام می سوزند و حق ندارند بوی سوخته شدنشان را در هوا رها کنند!
سرزمینی که در کوچه کوچه هایش تابلوی عاشقی ممنوع نصب شده است!
محلی که تنها هنر مردمانش جفا است...از ابتدای تاریخ تا به امروز!
و تنها سوغاتش دل گرفته است
راستی به ما خوش آمد هم گفتند!
به شهر غربت خوش آمدید!
آری ...آنجا مدینه بود
نام کاملش مدینه النبی است
شهر آخرین پیغمبر خدا
مگر آن شب شب شهادت دخت پیغمبر نبود؟
پس چرا هیچ کس به ما تسلیت نمی گفت؟
چرا آن روز در قبرستان بقیع آن سرباز چکمه هایش را به زمین می کوبید و در حالی که نمی توانست حرف گاف را تلفظ کند داد می زند : کریه نکن!
کجای دنیا گریه کردن جرم است؟
کجای دنیا جماعت مادر مرده اجازه اشک ندارند؟
ما که کاری نکرده بودیم!
تازه!
ما که جایی برای رفتن نداشتیم!
ما که نمی دانستیم مادر ما در کدام نقطه آن شهر دلگیر آرمیده است!
ما که نمی دانستیم قبر مادرمان کجاست!
آن جا بود که فهمیدیم ما آوارگان مدینه ایم نه مسافران مدینه
به دنبال قبر مادر کجا برویم؟
کوجه بنی هاشم هم که نبود...
همان کوچه ای که تا ابد صدای سیلی در آن فریاد می کشد!
همان کوچه تنگ و...دل سنگ و... صدای سیلی
می گفتند شاید قبر مادر در بقیع باشد...
می گفتند شاید قبر مادر در مسجد النبی باشد...
می گفتند شاید قبر مادر در خانه اش باشد...
می گفتند ...مادر...مادر...مادر
اما قبر مادر در قلبهای ما بود
قلبهایی که از شدت غم توان تپیدن نداشتند
وقتی صبح روز شهادت همه ما را از بقیع بیرون کردند
با خودمان این اشعار را زمزمه می کردیم
خداوندا بسی حسرت کشیدیم....به شهر پاک پیغمبر رسیدیم
مدینه آمدیم اما دریغا!...که قبر حضرت زهرا ندیدیم
به راستی که علی و فاطمه چه صبری و استقامتی داشتند که در این شهر نامردیها عاشق شدند!
جرم انها همین بود که در شهری که عاشقی ممنوع بود عاشق شدند...
کار شیعه عاشقی تا مردن است
پیش چشم یار سیلی خوردن است
سلام
روز ولادت حضرت زهرا و روز مادر مبارک باد!
در مکه و مدینه به یاد همه شما بودم!
دوست داشتم آن جا وبلاگ را آپدیت کنم اما فرصتی حاصل نشد
التماس دعا
رضا ((حاج کاظم!))