باید از اعماق وجود بو کرد
حتما بویش را میفهمی
نامش محرم است!
می دانم اگر بویش را فهمیده باشی بی شک مدهوش می شوی
و بدان اگر مدهوش نشدی حتما رایحه ای به مشامت نخورده است
به در و دیوار که نگاه میکنی
گویی هیچ رنگی معنا ندارد
فقط و فقط.... مشکی
رنگ عزا!
کاروانی در راه است
به سمت شهری که سالهای سال زیارتش آروزی عشاقش بود
و پناه به خدا می بریم از باز گویی حوادث این شهر
نامش کربلاست!
((و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی در میان نامها!... نه! کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست!))
سید مرتضی گفت!
محرم از راه می رسد
و هر دلی را که حسینی است با خود می برد
مجال نوشتن نیست
باید محرم را دید، بوئید و یا حتی.... بوسید!
لباسهای رنگی!
آبی...
نه!
قرمز...
نه!
یا هر رنگ دیگر
همه را رها میکنیم
وضو میگیریم
به سراغ لباسهایمان می رویم
نیت میکنیم!
و از میان رنگها و مدلهای مختلف لباسها یک رنگ ساده را بر میگزینیم
مشکی!
بی وضو نباید لمسش کرد!
وقتی بویش میکنی
بوی محرم سال قبل را میدهد
بوی بغضی که با اسلام علیک یا ابا عبدالله روز اول ترکید
بوی یاسی که این بار مشگی شده است
و بوی سیب!
رو به روی آینه می ایستیم
از مادرش اجازه میگیریم
یک جرعه پیراهن مشکی!
و رخت مشگی عزا را بر تن میکنیم
به سمت کربلا برگرد
دستت را روی سینه ات بگذار
و با همان جامه سیاهت و دل پاکت و بغض لرزانت و چشم گریانت
آرام زمزمه کن
((اسلام علیک یا اباعبدالله))
بگو ... چون محرم آمده است!