بسم رب المهدی
سلام خدمت دوستان
قبل از هر چیز فاجعه زلزله در بم که منجر به کشته شدن عده بسیاری از
هموطنان مسلمان مان شده است را تسلیت میگویم
از خداوند بزرگ رحمت برای گذشتگان و صبر برای بازماندگان این فاجعه را مسئلت میکنیم
ببخشید اگه دیر شد آپدیت کردن وبلاگ
امروز قسمت سوم داستان رو هم توی وبلاگ قرار دادم
نمیدونم اصلا این کار مفیده یا نه
این که این داستان رو توی وبلاگ بذارم یا همون تو دفترم باشه بهتره!
ولی با توکل به خدا تا الآن که واکنش منفی ندیدم
ولی منتظر راهنمایی های سود مند شما هستم
در ضمن قسمت اول و دوم هم موجود است
التماس دعا و یا علی
امروز جمعه است
همه جا تعطیل است
هر کسی به نحوی روز تعطیلش را سپری میکند
اما کسی آن دورها....
منتظر است
منتظر یک مسافر
و ((مسافر خسته ما))
چشم انتظار است
آیا عاشقانش یه یادش هستند؟!!!
یکی از دوستان می گفت:
ای کاش فقط جمعه هایمان بوی گل نرگس بدهد
ای مسافر بهاری ما
هنوز منتظریم
برگرد!
زینب داشت آماده می شد که بره سمت مسجد برای نماز
تا درب خونه رو باز کرد چشمش خورد به پستچی که داشت زنگ خونشون رو می زد
- سلام... ببخشید خانم زینب فدایی می شناسید؟
- بله خودم هستم
- یه نامه دارید از جبهه است
زینب نامه رو گرفت و برگشت توی خونه نامه جواد بود
پاکت رو باز کرد و شروع کرد به خوندن نامه، وقتی تمام شد مادرش گفت:
زینب نامه آقا جواده؟
- بله
- چی نوشته؟
- هیچی نوشته الآن دو روزه رسیدم بعد از عملیات چند روز دیگه هم بر میگردم
- همین یه ذره؟
- نه مامان شما که جواد رو میشناسید دو صفحه نامه نوشته یه خطش مفیده!
- مگه چی نوشته؟
- نوشته، بعد از شهادت من هر شب جمعه بیا سر قبرم !
مامان زینب که خنده اش گرفته بود گفت:
جواد هم خوب بلده تو رو اذیت کنه ها!
- بذار برگرده نشونش میدم یه کار میکنم که دیگه فکر این حرفها هم به سرش نزنه
- حالا کی بر میگرده؟
- تقریبا دو هفته دیگه
دو هفته ، شاید این دو هفته برای زینب خیلی بیشتر از جواد طول می کشید
توی این دو هفته زینب فقط گوشش به رادیو بود تا اخبار جنگ رو از دست نده
بالاخره یه روز پیچ رادیو رو باز کرد و فهمید عملیات رزمندگان اسلام با پیروزی به پایان رسیده
دو هفته تمام شد و روز موعود فرا رسید زینب صبح زود بیدار شد و کوچه رو آب و جارو کرد و منتظر مسافرش شد مادرش هم داشت طبقه پایین خونه رو مرتب می کرد چون قرار بود زینب و جواد توی طبقه پایین خونه زندگی کنند
ساعت حدود 9 صبح بود انگار عقربه های ساعت حرکت نمی کردند
زمان به کندی سپری می شد و مسافر زینب هنوز نرسیده بود
اضطراب در چشمان زینب به راحتی دیده می شد
تا فکر می کرد شوخی های جواد به یادش می آمد- زینب خیلی بهت میاد همسر شهید بشی ها.... بعد شهادت من هر شب جمعه بیا سر قبرم...- با این افکار اضطراب زینب دو چندان می شد و قلبش دو چندان به تپش می افتاد
گوشه خانه نشسته بود و چشم به ساعت دوخته بود
مادر زینب که فهمیده بود دخترش چقدر نگران است به سمت زینب امد و گفت:
چی شده دختر؟ مگه کشتی هات غرق شدند ... بلند شو کار کن اینقدر هم فکر نکن!
- مامان پس چرا جواد نیومد؟
- دختر تازه ساعت 10 صبحه
- همیشه ،همین ساعتها میومد... نکنه...
- پاشو ... فکر بد نکن ، خوب نیست آدم پشت سر مسافر نفوذ بد بزنه
زینب پاشد تا خودشو به یه چیزی سر گرم کنه ولی فایده نداشت
چادرش رو سر کرد و رفت سر کوچه همان طور که داشت نگاه میکرد قطره های آب از آسمان شروع به چکیدن کردند و کوچه بوی باران گرفت
نگرانی زینب دو چندان شد
خدایا ... نکنه آسمان داره گریه میکنه
چادر زینب خیس شده بود یاد روزی افتاد که با جواد رفته بودند بهشت زهرا
مادر زینب آمد سر کوچه ، نگرانی در چشمانش دیده می شد رو به زینب کرد و گفت:
بیا بریم خونه الآن سرما میخوری
مادر و دختر با هم رفتند خونه ساعت حدود 10:30 دقیقه بود
کم کم بغض داشت گلوی زینب را می گرفت که ناگهان صدای زنگ خانه بلند شد
((ادامه دارد))...
کلام شیدا!
((۳۶))
ای وجدانهای نیم خفته چشم بیداری بگشایید ، و ای بیدارا گوش فرا دهید ، مائیم که بار تاریخ را بر دوش گرفته ایم، تا جهان را به سرنوشت محتوم خویش برسانیم ، خون سرخ فلقی است که پیش از طلوع خورشید عدالت ، بر آسمان تقدیر نشسته است
یا فالق الاصباح ، ما را در راهی که اینچنین عاشقانه در پیش گرفته ایم یاری فرما
((شهید سید مرتضی آوینی))
سلام حاجی ... آخ جون آخ جون ایندفعه اول شدم... چه لذتی داره بیای تو دوکوهه اول بشی .... داستان رو که هنوز نخوندم یعنی راستش میخوام کل داستان رو بخونم بعد یه دفعه کلی نظر بدم.. فعلا... التماس دعا
داستانت داره خوب پیش میره ... نه بابا چشم نخوری یه چیزی میشی ها .... وای نمیتونم طاقت بیارم .... یعننی آقا جواد شهید شده ... آخه همه ی شواهد اینو میگه ... مخصوصا اومدن بارون ... !!
و اما در مورد جمعه :
نسیم را گفتم :
اگر حقیقت خورشید را حجابی هست ..//.. همیشه در پس هر ابر ، آفتابی هست ..//.. همیشه ، آن سوی دیوار های نومیدی ..//.. امید هست و ، ..//.. افق های بی کران روشن ..یا علی .
سلام اخوی.نوشته ای که تو دفتر بمونه وکسی نخونه به چه درد میخوره.بی نیویس،زیادم بینیویس ،که حال کردم.
آخ!یادم رفت.منم این فاجعه رو به شما وملت بزرگ ایران تسلیت میگم
سلام !
خاک و باران قطعه ای از کنج دل ......
موفق باشی
صدر
سلام شما قبلا هم وبلاگ ما اومده بودید اما اون موقع اسمش دیافه بود نه یاران موعود.موفق باشید وبلاگتون خیلی قشنگه اون داستان هم جالبه زود به زود اپدیت کنین تا زیاد منتظر نمونیم
سلام یه پیشنهاد: به احترام هموطنان حادثه دیده ما هم چیزی ننویسیم
فعلا
یا علی
انا لله و ان الیه راجعون
سلام حاجی
من هم به نوبه خود این فاجعه عظیم را به شما و همه ملت شریف ایران تسلیت عرض میکنم.
**********************************************
در ضمن اون روزی که داشتیم چت می کردیم یه نفر منو هک کرد !!
سلام : فاجعه زلزله وکشته شدن هموطنان مون رو تسلیت میگم
.... داستانت هم باحال بود ... یاعلی
سلام
اگه ممکنه آدرس یاهوت رو برام بفرست یه کار مهم دارم
سلام حاجی جان. بنده نیز این مصیبت را خدمت شما تسلیت عرض می نمایم و از خداوند متعال برای درگذشتگان طلب آمرزش می نمایم. اجر شما با خدای متعال. یاعلی
دوباره شهرمان را میسازیم با تمام خاطرات تلخ و شیرینش...
سلام:خاک و آوار بازم امتحان الهی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ !!!!!!!!!!!!مریم!!!!!!!!!!!!
سلام علیکم . ضایعه اسفناک زلزله شهرستان بم و از دست دادن جمع کثیری از مردم عزیزمان را به محضر حضرت ولی عصر ارواحنا فداه ، مقام معظم رهبری و ملت شریف ایران تسلیت عرض می کنم و از خداوند تبارک و تعالی برای آن عزیزان رحمت و مغفرت و برای بازماندگان آنها صبری عظیم مسئلت می نمایم .یا حق . التماس دعا /
سلام حاجی // بابا یه سر به نظراتت بزن ببین چند بار برات پیغام گذاشتم//بعد بگو بازم قهر کردم//ما بشارتی ها دو نفریم
۱-بنده محمد امین احتیاطی ((مقطع پیش دانشگاهی)) و در حال دادن امتحانات ترم ۱ ۲- محمد مهرانفر ((دانشجو)) در حال دادن امتحانات // من هم که با نام امین برایتان می نویسم.//التماس دعا //در ضمن تسلیت
سلام علیکم/من هم فاجعه ی بم را خدمتتون تسلیت می گم/داستان را نخوندم ولی شعری قشنگی نوشتید/التماس دعا
با سلام خدمت شما عزیز بزرگوار؛ فاجعهء بم را که باعث از دست دادن شماری از هموطنان عزیزمان گردید به شما و تمامی ایرانیان تسلیت گفته و امیدوارم که بتوانیم دوباره بازماندگان این حادثه را با آغوش گرم خویش به زندگی و بازسازی شهر فراخوانیم . انشاءالله
عشق یعنی چشمها لبریز اشک ***
عشق یعنی گریه بر ساقی مشک***
عشق یعنی بعد پانزده صده***
آسمان قلبمان تاول زده***
عشق یعنی انقلاب خون ما***
در شلمچه نغمهء اشک و دعا***
عشق یعنی که جنون رستن ز خود***
عشق یعنی پایداری در احد
.....سلام به وبلاگ یکی از دوستان سر زدم و فی البداهه شعری به ذهنم رسید که گفتم برای شما هم بفرستم
سلام ...سلام بر زینب صبور و مقاوم ...سلام بر جواد همیشه قهرمان ....و سلام بر انان که رفتند و کاری حسینی کردند و سلام بر انان که ماندند و کاری زینبی کردند ...
و سلام بر شما برادر بزرگوار که با قلم پرتوانتان نقش عشق راچنین ماندگار بر دلها حک مینمایید ...بی تعارف بگویم که بسیار خرسندم از اینکه با وبلاگ بسیار زیبای شما که نامی زیباتر دارد اشنا شدم ...امیدوارم همچنان پرتوانتر از قبل حضور داشته باشید ....التماس دعا و در پناه ایزد منان
یا حق... سلام علیکم... داستان زیباییه... منتهی.... امان از دل زینب!!!!!!.... دست حق پشت پناهتان ... التماس دعا... یا علی
نمىدانم تا به حال عاشق شدهاید یا نه. نمىدانم چقدر این فرصتبرایتان پیش آمده که به چیزى یا کسى عشق بورزید اما این را مىدانم که اگر خون تشیع در رگهاى شما جارى باشد بىشک تا به حال هم عاشق شدهاید. اصلا بگذارید آب پاکى را روى دستتان بریزم. در شهر ما بچهها قبل از آنکه حرف بزنند عاشق مىشوند. اینکه مىگویم شهر ما فکر نکنید شهرى خارقالعاده روى این کره خاکى پیدا شده، نه...
اما اگر دوست داشتید سری به شهر ما بیاین تا این نوشتهء همشهریمون براتون معنا پیدا کنه
سلام دوست عزیز....با ارزوی موفقیت روز افزون شما و به امید اینکه حال شما خوب باشد......باید بگم وبلاگ بسیار زیبایی داری....قلمی زیبا و بیانی شیوا....بی ریا و زیبا مینویسی...اگر مایل بودی به کلبه حقیر ما هم یک سری بزن.....پیروز باشید..گمنام مرد
سلام منم تسلیت میگم
سلام حاج کاظم//من محمد مهران فر از بشارت در خدمت شما// همینجور که برادر عزیزم امین گفت فصل امتحانه وزیاد وقت نداریم//
شرمنده شرمنده شرمنده شرمنده //خدا قوت
با عرض سلام و تسلیت فاجعه شهرستان بم...راستش چندین بار مطلب زیبایت را خواندم تا بتوانم آن را درک کنم!!!علتش نوحه وبلاگت است! آخه مومن آمدن به وبلاگت با نام مقدس دوکوهه یک طرف ، شنیدن نوحه وبلاگ از طرف دیگر فکری برای واماندگان باقی نمی گذارد...رقص قلمت برایم بسیار با ارزش است...بسیار...
http://warprees.persianblog.com سلام یه سر بیا این وبلاگ اگه خواستی معرفیش کن
سلام حاجی. خوشحالم دوباره برگشتس. ببخشید من چند وقت نبودم. یا علی
سلام.خسته نباشی.مطالبت رو تو آفلاین می خونم
بسم رب النور..! با عرض سلام و خسته نباشید....! به سلامتی اینجا هم که دوباره راه افتاد انشالله که همیشه به روز و ژا بر جا باشه...!فکر کنم من قبل از خودتونم این موضوع را فهمیدم که بلاگ اسکای بالخره درست شد...!التماس دعا...یا علی
با سلام خدمت حاج کاظم. حاجی جان کجایی؟ چند وقته هر موقع می خواهم به وبلاگ شما وصل شوم نمی شود. دلم کلی تنگ شده بود. منتظر مطلب جدیدت هستم. یاعلی، التماس دعا
هوالمحبوب با سلام امروز حزب الله لبنان نماینده همه انقلابیون جهان معاصر است امروز حزب الله مظهر غیرت امت اسلامیست امروز حزب الله پرچمدار و طلائیه دار مبارزه با جنایتکارترین و خبیث ترین رژیم نامشروع جهان است امروز حزب الله لبنان نماینده تفکر خمینی بزرگ است و در این جهان پر از ظلم یک تنه در مقابل همه دنیای ظالم ایستاده است و تنها کاری که ما می توانیم بکنیم دعاست دعا که این انقلابیون از جان گذشته پیروز از این میدان بیرون بیایند امروز دلم می خواست لبنانی بودم تا می توانستم همدوش جوانان حزب الله لبنان به نبرد با اسرائیل بپردازم هرگز از بوسیدن دست هیچ کس بجز امام خوشنود نبودم امروز دلم می خواست دستهای سید حسن نصرالله را ببوسم بخاطر همه مردانگیش بخاطر همه شجاعتش بخاطر همه آن چیزهایی که در وجود این مرد هست و در داخل ام القرای حکومت اسلامی ایران در بین خیلی از آدمهای مدعی انقلابی گری نیست اینجا همه بدنبال رفاهند و انجا در لبنان غرورانگیزترین صحنه ها برای حزب الله دارد رقم می خورد کاش آنجا بودیم در کنار حزب الله لبنان و در کنار سید حسن نصرالله