بسم رب الشهدا
سلامی از اعماق وجود !
خب خدا را شکر که وبلاگ ما هم بعد از بیشتر از یک ماه درست شد و باز هم سعات نوشتن در دوکوهه نصیب من شد!
بی تارف!
دلم برای نوشتن در دوکوهه آنقدر تنگ شده بود که کم کم داشتم یه دوکوهه تو پرشین بلاگ درست مکیردم
اما این دوکوهه برای من چیز دیگری است
دوکوهه در اوج حالگیری درست شد
چون متاسفانه خبر از دست دادن دوست بزرگوار دکتر رضا جوشن مسئول سایت رسانیک قلب همه را به درد آورد
متاسفانه یکی از پاک ترین جوانان روزگار دنیای فانی ما را ترک کرد و به دیدار معشوقش شتافت!
مطلب زیر را نمیدونم چرا نوشتم!
از روی دلتنگی یا شاید هم وظیفه!
ولی چون بعد از بیشتر از یک ماه دوکوهه را به روز نکردم و حال که وبلاگ درست شد در ایام های عزا هستیم (ایام شهادت امام باقر-ایام عزیز مسلمیه-و مرگ دکتر جوشن) این مطالب را اول برای دلم و بعد برای هر کس که بخواند! نوشتم
ان شا’الله به زودی آپدیت میشویم
چقدر برای مرگ آماده ایم؟
بسم رب الشهدا!
ساعت حدود 11 بود منتظر مهدی بودم تا بیاد و بریم نماز جمعه!
دیگه کم کم داشت دیر میشد مهدی از راه رسید ،نمیدونم سلام کرد یا نه!اولین حرفی که ازش شنیدم این بود: حسین مهدوی مرد!
اصلا حرفش رو درک نکردم فقط فهمیدم یه خبر بد بهم دادن!!!
با تعجب پرسیدم؟
چی؟... حسین مهدوی!
- آره دیروز با موتور تصادف کرد اینم اعلامیه ش!
اعلامیه رو دیدم عکس حسین بود مثل همیشه یه لبخند کوچیک به لبش بود!
باورم نمیشد...
..........
چند روزی بود که سال حسین تموم شده بود!
دیگه کمتر به یادش بودیم!!!
مگه اینکه تو آلبوم عکسش رو میدیدیم!
خونه نشسته بودم تلفن زنگ زد !
گوشی رو برداشتم یه صدای بغض آلود از اون طرف گفت:
سلام رضا... پاشو بیا مسجد
- چی شده؟
-جنازه امیر محمد رو آوردند مسجد
یعنی چی؟
امیر محمد امانی رو میگم...تو زلزله مرده!
تازه یادم افتاد امیر محمد تو بم دانشجو بود
باورم نمیشد
یعنی امیر محمد هم رفته....
................
چند روزی بودکه چهلم امیر محمد تموم شده بود
تو ترافیک کلافه شده بود!
یه ربع باید صبر مکیردم تا یه متر برم جلو
حوصلم سر رفته بود
دائم نوار ماشین رو عوض میکردم
همش تکراری بود.... درست مثل زندگی!
یه دفعه صدای موبایل در اومد
خوشحال شدم انگار یه سرگرمی تو این ترافیک مهیا شد!
با عجله گوشی رو برداشتم
-بفرمایید
سلام رضا
(محسن بود صداش می لرزید!)
-سلام چطوری؟
-دکتر جوشن مرد!
چی میگی؟
-رضا جوشن رو میگم مسئول رسانیک امروز تصادف کرده و....
باز هم خبر مرگ!
به همین راحتی ...خبر مرگ یه عزیز!
نمی دونم خوشحال باشم یاناراحت؟...گریه کنم یا بخندم؟.... اصلا مگه مرگ چیز بدیه؟!!!
مرگ یعنی پایان یا آغاز؟
روزهای اول به یادشان هستیم و شاید هم اگه دل نازک باشیم چند قطره اشک برایشان بریزیم!بعد چند روز هر چند وقت یه بار به یادش می افتیم و اگه معرفت داشته باشیم یه فاتحه هدیه اش میکنیم!
اما چندین روز دیگر...
سهم او از دنیای ما یک سنگ است و مشتی خاک!
تو خیابون که راه میری با دقت اگه دیوار یا پشت شیشه مغازه ها رو نیگا کنی حتما چند تا اعلامیه میبینی
ولی ما دلمون خوشه اینها همه پیر مرد پیر زنن که مردن!
جوون که نمی میره!
یا به نظر خودمون عمرن اگه زودتر از 120 سال بمیریم!
اصلا من و مرگ؟...
اما با مرگ حسینها و محمدها و رضاها چگون کنار بیاییم!
اینها هیچ کدام پیر نبودن که خبر مرگشان به ما رسید
اگه بعدی ما نباشیم باز هم از این خبرها خواهیم شنید!
نوبت ما هم خواهد رسید
باید خودمان را آماده سفر کنیم
مگر کسی از یک دقیقه آینده اش خبر دارد
مگر دکتر جوشن میدانست که چند روز آینده بدنش رز زیر خروارها خاک مدفون خواهد شد؟
این قرعه به نام ما هم در خواهد آمد
شاید تا پایان خواندن این مطلب هم فرصت نداشته باشیم
این تکه یه فیلم خیلی معنا داره
((آدمی.. فقط و فقط با یه عطسه روده میترکونه و افقی میشه!))
پس در این دنیا به چه دل خوش کرده ایم!
به چه دل خوش کنیم!
آیا میتوانیم در عرض لحظه ای از همه چیز دل بکنیم؟
من که اگه 24 ساعت بهم فرصت بدن باز نمیتونم خودم رو آماده کنم!
چه برسه به جناب عزرائیل که یه دقیقه هم به کسی فرصت نداده!
آیا به این راحتی که دل میبندیم میتوانیم دل بکنیم!
آنقدر دل بستگی هامان زیاد شده است که فکر مرگ هم آزار دهنده هست
اگر بگویند یک ساعت بیشتر فرصت نداری ... چکار میکنیم؟
نماز میخوانیم؟.... قرآن میخوانیم؟.... حلالیت میطلبیم؟.... قرض هایمان را پرداخت میکنیم؟.... دست پدر و مادر میبوسیم؟.... با همسر و فرزند وداع میکنیم؟.... یا شاید هم وبلاگمان را آپدیت میکنیم؟!!!!
باید رفت، روزی همه چیز به پایان خواهد رسید
دنیای امثال من که زندگیشان فقط جمع کردن گناه بوده است با وحشت به پایان خواهد رسید
اما کسانی که زندگیشان برای خدا سپری شده است نه تنها از مرگ باکی ندارند بلکه آرزویش را دارند!
درست مثل رضا جوشن ها!
ما جزو کدام دسته هستیم؟
خدایا!
تو خودت گفتی که دنیا سرای فانی است
و باید رخت بر بست!
دلهای ما به همه چیز بسته است جز تو!
تویی که بهترین بهترین هایی!
دوست داشتنی ترین دوست داشتنی هایی!
ما برای همه چیز وقت داریم غیر از تو!
به همه چیز دلداده ایم غیر از تو دلدادنی!
خوب می دانیم که اگر همه چیز را برای تو دوست داشته باشیم انگاه مرگ برای ما رهایی از خاک و وصال به افلاک است و مرگمان احلی من عسل است
خدایا!
ما را از همه چیز به سمت خودت رهایی ده
رب هب لی کمال الانقطاع الیک!
......
ما که میدانیم مرگ دیر و زود نصیبمان میشود
حال وجدانمان را قاضی کنیم ...
چقدر برای مرگ آماده ایم؟
بسم رب النور...سلام...نمیدونم چی بگم...نمیدونم این روزا چه روزایی که ما میگذرونیم....امسال چه سالیه!!؟ اول زلزله بم اومد...چند روز به این فکر بودیم که مرگ چقدر بهمون نزدیکه..مگه این همه مردم وقتی شب خوابیدند حتی فکرشم میکردند که دیگه چشم باز نمیکنن؟!!چند روز سعی کردیم آدم بشیم و به فکر خدا و مرگ و آخرت باشیم....ولی چند روز گذشت روز از نو روزی از نو..بازم مثل قبل....همینجور زندگی یکنواخت و غرق گناه گذشت تا روز پنجشنبه که شاید در طول ۱۰ دقیقه خبر ۳ تا مرگ را شنیدم...خیلی سخت بود و باور کردنش مشکل....ولی اونا جاشون خوبه...اونا پاک بودن...این ماییم که باید به حال خودمون گریه کنیم....ممنون از اینکه ادرس وبلاگ را دادین...روز اول ختم قرآن تموم شد..دور دوم را شروع کردیمُانشالله شما هم شرکت کنید....در ضمن تمام این چیزایی که گفتم درباره خودم بود یک وقت خدای نکرده به کسی جسارت نشه....التماس دعا...فردا روزه عرفست ..یادش بخیر ۱ارسال کجا ها بودیم...ما رو هم دعا کنید...خدانگهدار
انا لله و انا الیه الراجعون *
سلام به حاج رضای عزیز؛ حاجی جون فکر کردم دوکوهه رو برای هر کسی باز نمیکنی حسابی دلم گرفت . گرچه میدونم که لایق اسم دوکوهه هم نیستم ولی چی کنم به قول شاعر:
گویند که زنجیر به پایش بندیم
دیوانه دل ست پای در بند چه سود
به هر حال اگه در دوکوهه هم بسته بشه از پنجره میام تو من دوکوهه نرم کجا برم.
آنقدر کوبم در این خانه را
تا که بینم روی صاحبخانه را
یاحق
سلام حاجی جون.
کجایی بابا . چه خبر . چی کار میکنی. سر نمیزنی به ما دیگه. هر روز می اومدم اینجا ولی در دست ساخت بودی. راستی کارت دارم باید باهات تماس بگیرم چه جوری.
فعلا
یا علی
سلام!! من پایان یا اغازنیست!!به نضر من ادامه است!!!!! ادامه اینجا!!!! فقط به کارامون بستگی داره که بخوایم چه طورا ادامه بدیم!!!!! التماس دعا!!!!
سلام ! میخواستم بگم اتفاقی اومدم اما دیدم چرا دروغ ! ؟ یه حس غریبی منو اینجا کشوند ....به هر حال مرگ تقدیر همه ماست ! ولی دلم میخواد بگم کاشکی زودتر ...قبل از اینکه دلبسته این دنیای لعنتی بشیم کاش برسه ...خودمو میگم ...اما نه ! خداوند انگار بنده هایی رو که بیشتر دوست داره زودتر میبره ...آخه تحمل دیدن رنجشونو نداره ....
با سلام و عرض تسلیت خدمت شما دوست عزیز
حاجی من آقا رضا رواز نزدیک نمی شناختم ولی با کارش آشنا بودم ، حیف شد ولی با غم و زاری کار درست نمیشه ! چون هر کس یه سرنوشتی داره و هیچ کس از دو دقیقه دیگرش خبر نداره پس بهتره که حساب کتابامونو یه جوری صاف کنیم که اون دنیا اندوه و حسرت اینجا رو نخوریم . پس به قول معروف ( خدایا اول پاکم کن بعد خاکم کن ) .
التماس دعا حاجی علی انصاری
با سلام. عید شما مبارک. خداوند این بزرگوار را رحمت کند، منکه با ایشان آشنا نبودم ولی جز تعریف از ایشان چیزی نشنیدم. ضمنا باید امورات زندگیمون همیشه صاف باشه، تا هر لحظه آماده رفتن باشیم. یاعلی التماس دعا
سلام ... تا زمانی که ندای مرگ را نشنیده ای ؛ هر روز برای خودت تکرار کن که من میمیرم ... پس توشه ای بر میدارم ... تا آن هنگام که مرگ در اغوشت نشست ؛ دیگر غصه گذشته و حال آینده را نداشته باشی ...التماس دعا
بارها صدای جرس این کاروان همیشه آماده حرکت را شنیده ایم...بسیارند کسانیکه در اطراف ما بودند و دیگر نیستند... وما همیشه بر این تصوریم که مرگ فقط مال همسایه است... خداوند این عزیز را هم چون همه خوبان در جوار رحمت خویش پناه دهد...یاعلی.
سلام.اسم دوکوهه رو که دیدم .گفتم بزار برم ببینم کجاست این دوکوهه که همه عاشقشن.اومدم از مرگ گفته بودید.راستی مگه دوکوهه محل تولد نبود واسه اونا که بارشونو بسته بودن؟خدایا راضی نشو بارمو نبسته .از دنیا برم.خدایا راضی نشو بمیرم .بگذار بار دیگر متولد شوم.
سلام حاجی. خدا قوت. عیدت هم مبارک. همین دیگه. موفق باشی و سربلند!
خدا بیامرزدش . روحش شاد
سلام . مخلص حاج کاظم ... متاسفانه ،،، بله این دنیا خیلی بی وفاست و به هیچ چیز اون نباید دل بست . تسلیت می گم به شما و نمام زحمت کشان سایت رسانیک [نگار] و خانواده محترمشون . روحشون شاد و انشاءالله سره سفره حضرت زهرا س بشینند و دست ما رو هم بگیرند . فطرس ..........
سلام هنوز که آبدیت نکردی. این بلاگاسکایم با این یرویس دهیش. آقا برنامه داریم. اگه هستی یا علی. یه سر به من بزن....
سلام
یکی بیاد تو وبلاگ من به سوالات من جواب بده.
در ضمن حاجی جون به ما هم یه سر بزن
فعلا
یا علی
وا قعا که معرکه است......
پخش صدا هم ایراد دارد
سلام
عید شما مبارک...عیدی شما حاضره تشریف بیارین.
سلام...موفق باشین و پیروز.....
.عید غدیر بر شما دوست مبارک....یا علی التماس دعا.../
/منتظر حضورتون هستم...اگر هم مایل باشین به هم لینک بدیم...//موفق باشین..مرگ حقه....!!!!!
انا لله و انا الیه راجعون..... سلام نمیدونم چی بگم اصلا نمیدونم من چرا جا خوردم با اینکه اونها رو نمیشناسم . انگار مردن برای غیر ما هست نه برای ما انگار قرار نیست یه روز هم ما از اینجا بریم و تو یه دنیای دیگه باشیم که امان از اون دنیا . اومده بودم مثلا عید غدیر رو تبریک بگم که ......
سلام. عید غدیر بر شما مبارک باد. بابت فوت آن مرحوم هم تسلیت عرض می کنم. موفق باشید.
سلام... خیلی متاسفم... امروز بعد از مدتها اومدم دیدم دوکوهه راه افتاده خیلی خوشحال شدم حالا که مطلب رو خوندم حالم گرفته شد... ولی تبریک میگم عید غدیر رو به شما... یه روزی هم نوبت ما میرسه که همه کارهامون رو جمع کنیم و بریم... چقدر برای اون روز آماده ایم؟ .... التماس دعا
بسم رب النور.....با عرض سلام و خسته نباشید...فرا رسیدن عید سعید غدیر خم و یوم الله غدیر خم بر شما مبارک باد....انشالله عیدی اصلی را از صاحب این روز عزیز بگیرید....ممنون که به ما سر زدید.....التماس دعا...یا علی
سلام به جمال بیمعرفتاش...کجایی بابا...یه سر نمیای اونورا.....
رضا جون سلام
بعد مدتها بالاخره دلتو نشکوندمو یه سر به وبلاگت زدم
از این مطب راجع به مرگ خوشم اومد. ولی با اجازت میخواستم تکمیلش کنم.
ساعت ۱۰ شب بود پای تلویزیون داشت خوابم میبرد که تلفن زنگ زد
گوشی رو که برداشتم.الو الو ... میتی .. پاشو بیا بهشت زهرا رضا تصادف کرده..
ممرضا بود دیگه چیزی از حرفاشو نمیشنیدم ... گوشم سوت میکشید . فقط حالت شب حمله تومن زنده میشد.
خدایا یعنی رضا هم پرید....
سلام .... بعد از مدتها داشتم از اینجا رد می شدم ..... بگذریم از تعاریف و تعارفات معمول (آنچه عیان است چه حاجت به بیان است) ...... اما می خوام یه چز جالب برات نقل کنم از قول همسر دکتر جوشن .... ایشان می گفت: رضا بعد از عقد به من گفت.... زیاد به من دل نبند من ماندنی نیستم ...... می گفت رضا حداقل هر دوماه یکبار این مطلب را تکرار می کرد ..... بعد از تولد زهرا رضا گفت : خدا زهرا را به تو داد منو ازت می گیره..... و آخرین بار هم که عازم تهران بود بعد از خدا حافظی گفت :من حرفهامو بهت زدم ها ... حواست را جمع کن ............ آری مردان خدا این گونه اند .... مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک .... چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم ..... یا حق