توجه توجه توجه
سلام علیکم!
حول نکنید! من حاج کاظم نیستم!
حاجی چند وقته که کم سعادت شده!!! یذره سرش شلوغ شده! و قراره تا مدتی من در این وبلاگ بنویسم! البته یه مدت خیلی کم...یکی الی دو هفته! بعدش خوده حاجی قراره زحمت این وبلاگ رو بکشه! البته میدونم که قلم من صفای قلم حاج کاظم رو نداره ولی خب چه میشه کرد! اینم از بدشانسی شما! البته امیدوارم حاجی یکسری از خواننده های گل و ماه و خخیلی خوبشو از دست بده تا تنبیه بشه.......( برجک زن نبود؟)
من فقط قول دادم که این وبلاگ به روز بشه........به قولم عمل کردم!
شاید باور نکنید!
ولی کلی من و حاجی دعوا کردیم! چه برجکایی که این وسط نپرید! چه ثروتهای باد نــیاورده ای که مشخص شد این وسط...
خلاصه یه جنگ به تمام عیار! من تا تونستم رضا رو زدم.....و بعد نوبت رضا شد٬ که انهم چون زور من بیشتر بود...بازم من زدم ش اونم مشدی! (البته قابل ذکره که همه این جنگها و دعواها پشت میز کامپیوتر بود ...کیبوردمو بقول آن اسم خوشکلــــــــــــــــــــــــــه(آلبرت) چون قناسه برجک زنیم در یک دست داشتم و میکروفن رو هم چون بوقی های زمان جنگ در دیگر دستم )
اینهم نتیجه ش!
.......................................................................................
السلام علیک یا فارس الحجاز
مهدی جان(عج)
به روی سینه ام بنشسته داغت ... به هر کس میرسم گیرم سراغت
اگر عشقت ره ایام گردد ... دل دیـــوانه ام آرام گردد
به هر گل میرسم دل گردد آزاد .... چرا که گل کند نام تو فریاد
به عر دل میرسم جان میسپارم ... ببینم داغ تو در سینه دارد
بیا جانا ببین حال جهان را .... ز هجرت گشته است آشوب و بلوا
الا یاران پی یاری بمانید ... به جای ندبه عاشورا بخوانید
که دلها از غم او کربلا شد ... درونش آتشی از غم به پا شد
بیا جانا که جان ما سر آمد .... ولیکن یوسف زهرا(س) نیامد
و اما تو ای دوکوهه!
حقیقتش فکر نمیکردم نوشتن تو این وبلاگ اینقدر برام سخت باشه! آری.....دوکوهه قطعه ایی از خاک کربلاست!
خاکش مقدس است چو خاک کربلا....
نامش یاد آوره کرب و بلا!
مردانی پرورانده و می پروراند چو کوه استوار!.....
حرمتش نیز چو حرمت عشق است!
غیرتش چو غیرت زینب است ....
غربتش چو غربت طوس است.....
دوکوهه بر قرار است!!!!!!
دوکوهه نیز چو یاران ۸ ساله اش پایدار است.....
ای اصحاب قافله عشق ای یاران که جامانده اید!!!!
دوکوهه برقرار است!!!!
امضاء: دیونه غربتی!
...........................................................................
کلام شیدا!
((۲۹))
زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است...
سلامت تن زیباست اماپرنده عشقتن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند...
ومگر نه آنکه گردنها را باریک آفریده اندتا در مقتل کربلای عشق آسانتر بریده شوند؟؟...
ومگر نه آنکه از پسر آدمی عهدی ازلی ستانده اند که حسین(علیه السلام)را از پسر خویش بیشتر دوست داشته باشد؟...
ومگر نه آن که خانه تن راه فرسودگی می پیماید تا خانه روح آباد شود؟.....
ومگر این عاشق بی قراررا بر این سفینه سرگردان آسمانی که کره زمین باشد برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریده اند؟؟؟....
ومگر از درون این خاک نردبانی به آسماننباشد جز کرمهایی فربه و تن پرور بر می آید؟ ...
پس اگر مقصد را نه اینجا در زیر سقفهای دلتنگ و در پس این پنجره های کوچک که به کوچهایی بن بست باز می شوند نمی توان جست....
پس بهتر آنکهپرنده روح دل در قفس نبندد.....
پس اگر مقصد پرواز است قفس ویران بهتر...
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد......
شهید بزرگوار سید مورتضی آوینی
.............................................................
شادی روح شهدا حرمت شهدا را حفظ کنیم!
یا علی(ع)
هو الاول و الآخر
باز هم سلام
اما این سلام با همه سلام هایی که تا کنون به شما داده ام فرق دارد
این بار برای آخرین بار سلام میکنم
نمیدانم چرا این توفیق از من سلب شد !
به هر حال...
این آخرین مطلبی است که در دوکوهه مینویسم
وبلاگ دوکوهه از روزی که شروع کرد تا امروز که به پایان رسید به لطف خدا و مدد شهدا استوار بود
دلم گرفته است
باید خداحافظی کنم با دوکوهه ای که یکی از بهترین نزدیکان من بود!
من با دوکوهه انس گرفته اما امروز باید رهایش کنم
چه شبها و روزهایی که با امید فراوان شروع به تایپ مطالبی میکردم که شاید بتواند قدم کوچکی در راه شناساندن نسل جنگ رفته را به نسل امروز بردارد!
نمیدانم تا چه حد موفق بوده ام
ولی به هر حال روزی این کار را انجام دادم و روزی به پایان بردمش!
باید در کمال تاثر و تاسف با شما خداحافظی کنم
با شمایی که چند ماه همراه دوکوهه بودید
با شمایی که با نظرات شیرینتان مرا دلگرم می کردید
امیدوارم من را حلال کنید چون می دانم در این مدت کوتاه مرتکب اشتباهاتی شده ام
اما در آخر:
کسانی بودند که فکر می کردند من از نسل دیروز و جنگ رفته ام و در نظراتشون به این موضوع اشاره میکردند ولی من هم مانند اکثر شما یک نسل سومی هستم من 19 سال دارم و سعی میکردم در دوکوهه یا قلمی جوان پسند و نسل سومی بنویسم باز هم نمیدانم تا چه حد موفق بوده ام؟!!!
از همه دوستانی که در این مدت در دوکوهه نظر دادند و محفل ما را نورانی تر کردند تشکر میکنم همچنین از دوستانی که با تجربیات گرانبهایشان من را را راهنمایی میکردند ‚ کسانی که از من انتقاد میکردند ‚ کسانی که لینک دادند‚سانی که ... از همه و همه کمال تشکر را دارم
امشب خیلی تلخ است چون شب جدایی است !
از بس ناراحتم ذهنم در ساختن جملات یاریم نمیدهد!
حرفهای ناگفته بسیار دارم اما چه کنم که دیگر مجال نوشتن نیست
خداحافظ خوانندگان خوب
خداحافظ دوستان عزیز
خداحافظ وبلاگ همیشه عزیز دوکوهه
خداحافظ دوکوهه....
برای همیشه...
بسم رب الشهدا
سلام
ببخشید که باز هم دیر کردم در به روز کردن وبلاگ
در ابتدا به خود واجب می دانم که یادی کنیم از شیر زن فلسطینی که قطعا نامش برای همیشه هم در تاریخ و هم در قلوب مسلمانان ثبت خواهد شد
بانوی شهید ((هنادی جرادات)) با عملیات مردانه اش! رژیم غاصب صهیونیست را مبهوت کرد و دنیا را متحیر نمود!
به راستی اینها چه می بینند که اینگونه جانشان را در راه معبود و معشوق خود هدیه می کنند آیا به راستی عشق را جز در دل آنها میتوان یافت؟!!!
میلاد با سعادت شبیه ترین مردم به پیامبر جوان مرد کربلا حضرت علی اکبر مبارک باد
امشب دل نسل جوان دارد سرور دیگری امشب خدا در هر سری افکنده شور دیگری
لیلا در آغوش سحر شمس الضحا آورده ای؟ قرآن گرفتی در بغل؟ یا مصطفی آورده ای؟
بالله عجب شوری تو در نسل بتول انداختی الحق که آل الله را یاد رسول انداختی!
این شعر زیبا از آقای ((عبدالله سپهر)) رو از آرشیو مجله فکه برداشتم و براتون تایپ کردم امیدوارم مفید بوده باشه!
اتل متل یه بابا...
اتل متل یه بابا یه بابای شکسته
خیلی پهلوونه ولی نهیف و زار و خسته
بپرس ازش تا بگه چه جور میشه سوخت و ساخت
با فروش زندگی اجاره خونه پرداخت
بپرس رنگ فاطمه برای چی پریده؟
یا از کجا میاره اجاره خونه میده
آی قصه قصه قصه نون و پنیر و پسته
مامان بابا بچه ها کنار هم نشسته
حمیده پشت بابا نشسته رو شونه هاش
محمد و ملیحه دست میکشن تو موهاش
یه خورده اون طرف تر مامان کنار دیوار
زل زده به بابا جون با اون دو چشم بیمار
تو خونه هر کی امروز چیزی از بابا میخاد
چون که قراره بابا بره دست پر بیاد
با صد هزاران امید برای دریافت وام
بچه ها رو می بوسه میگه دست پر میام
کفشها رو پا کرد و زود اون بابای مهربون
برای دریافت وام زد از تو خونه بیرون
الهی که بمیرم با صد هزاران امید
اون بابای مهربون رفت و به مقصد رسید
پاگذاشت تو ساختمون یه گوشه آروم ایستاد
وقتی که نوبتش شد تقاضای وامو داد
تقاضا رو اون آقا گرفتش و خیلی سرد
یه نیگا به تقاضا یه نیگا به بابام کرد!
با تلخی گفت ببینم علی ملک تو نیستی؟
من تو رو خوب میشناسم پنجاه در صدی هستی
اون که یه تیکه ترکش جاخوش کرده تو سرش
یه جا سالم نداره تو همه پیکرش
یه بار که وام گرفتی دیگه برا چی می خوای؟
مگه خونه خالته! رابه راه اینجا میایی؟!
چرا جواب نمیدی؟ حرف بزن نگرفتی؟
دیگه نداریم بدیم به ما چه جبهه رفتی!
سر و پایین میندازه راه گلوش میگیره
آبروش رو میبرن میگن برو ‚ نمیره!
قلب بابا شکسته رنگ بابا پریده
اگه بره جواب صابخونه رو کی میده؟!!!
شیر خشک فاطمه خرج دوا و درمون
اشکهای چشم مادر آذوقه خونمون
فاطمه بی قراره در انتظار شیره
قسطها عقب افتاده باید وامو بگیره
صد دفعه توی اتاق زنده میشه می میره
میگن برو ‚ نمیره میگن برو‚ نمیره
هر چی غمه تو دنیا تو قلب اون می شینه
یک دفعه پشت اون میز دوشکاچی رو می بینه
حس میکنه تو فکه توی کانال اسیره
فضای توی اتاق پر از ترکش و تیره
خون جلوی چشمهای بابا جونو میگیره
میگن برو ‚ نمیره میگن برو‚ نمیره
داد میزنه نمیرم چرا میگی نمیشه؟!
میزنه تو صورتش با سر میره تو شیشه
بچه من مریضه در انتظار شیره
صابخونه امروز میاد اجارشو بگیره
یقه شو وا میکنه سینه شو نشون میده
داد میزنه یا حسین علی داره جون میده
اون مرده داد میزنه این همه دور ورندار
اینجا دیگه جبهه نیست! صداتو پایین بیار
سوء استفاده کردی هر چی هیچی نمیگم
حالا که اینجوریه داریم ولی نمیدم!
قلب بابام میگره با سوز و آه و با شرم
میگه دیگه نمیخام ((خیلی مردی دمت گرم))
بیرون میاد از اتاق سر و میندازه پایین
با بغض میگه حسین جان عشقه و عشقه ‚ همین!
تکیه میده به دیوار روی زمین میشینه
عکس حسینش رو بر روی دیوار میبینه
اشک آقا می چکید از توی چشم ترش
نشسته بود کنار نعش علی اکبرش!
دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند. در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان امروز سه دسته می شوند: · دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر می خیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند. · دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد. ((سردار شهید حمید باکری)) یک خواهش از همه دوستان جون من بی تارف هر کی لینک میخاد بگه من یه دفعه ای همه لینکها رو بذارم تو وبلاگ دوستانی که من بهشون لینک ندادم آخر نظرشون یه ((لینک)) بنویسند چون من حواس درست و حسابی ندارم! ولی خودمونیم این لینک دادن جدید من خیلی باحاله (از خودم تعریف کنم التماس دعا حاج کاظم
ع. سپهر
کلام شیدا!
((۲۸))
· دسته ای راه بی تفاوتی بر می گزینند و در زندگی مادی خود غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند.
پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن بسیار سخت ودشوار خواهد بود
پیریه و هزار عیب
شما که تعریف نمی کنید)) اصلا کار تازه ای نه؟!!!
این یه دونه هم حرف آخر جون من الآن تمم میشه ! مجبور شدم برای اینکه سرعت باز شدن وبلاگ بره بالا فقط سه تا مطلب آخر رو بذارم رو وبلاگ و قبلیها آرشیو بشه
حالا شما اگه فکر و راه بهتری دارید در خدمتم!